اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

سفر نوروزی به اراک

خوب باز اومدم تا واست بنویسم ببخش که دیر به دیر میام .اخه خیلی شیطون شدی نمیزاری بشینم پای لب تاب تا میام باز کنم میای شروع میکنی دکمه زدن خوب جونم واست بگه که فردای تولد نورا دختر دایی چمدون بستیم و رفتیم اراک و تا 11 فروردین اراک بودیم.خیلی خوش گذشت در کنار مامان شهناز مهربون که مثل مامان خودم دوستش دارممممم و واسش احترام قاعلم. عمه مریم که صبح میرفت سر کار تا اخر شب زیاد ندیدمش ولی در کل مسافرت خوبی بود و به تو حیلی خوش گذشت .یه روز مامان بزرگ اومد و من شام لازانیای لقمهای درست کردم براشونن که خیلیییییی دوست د اشتن و مامان بزرگ حسابی تعریف کرد واسه دسر هم چیز کیک درست کردم که به به عالیییییییی شده بود . یکی دو روز هم بارون گرفت و هوا سر...
18 ارديبهشت 1394

ادامه عکسهای نوروزی

این پست هم عکسهای عید دیدنی و گشت و گذار تو یه روز بارونی و اولین تجربه تو تو جادر غذا خوردن بود که حسابی لذت بردیم وبهت خوش گذشت و بعد هم شام یهویی رفتیم خونه عمو و زن عمو کتلت درست کرد و دور هم بودیم .و عکسهای تولد نورا دایی مهدی یه شب خوب دیگه تو نوروز بود پست بعدی عکسهای نوروزی سفر به اراک و سیزده بدر ...
3 ارديبهشت 1394

نوروز 94

سلام دختر کوچولوی مامان بالاخره اومدم با عکسها و خبرهای نوروزی امسال لحظه تخویل سال دیر وقت بود .منو تو صبح حمام کردیم خونه را مرتب کردیم و خوابیدیم که واسه شب بتونیم بیدار باشیم .ولی چون بابا مغازه بود و سرش شلوغ دیر اومد دایی کریم دایی من واسم ماهی و سبزه خرید و تو هوای بارونی اون شب بهم رسوند  دستش درد نکنه دایی خوبم و من هفت سین انداختم با کلی ذوق و شوق وبهت شام دادم و لباس تنت کردم و ازت چند تا عکس انداختم با بدبختی و بعد خوابت برد بابا هم ساعت 1 و نیم شب اومد خونه و رفت حمام تو هم از سرو صدا بیدار شدی و خوشحال تشستی جلوی تی و ی.منو بابا شام خوردیم بعد خوابیدیم ولی تو  رضایت به خواب نمیدادی و میخواستی بیدار شدی میگفتی تی وی...
3 ارديبهشت 1394

23 ماهه شدی

عشقممممممممم 23 ماهگیت مبارککککککککک . یه ماه دیگه بزرگ تر شدی دیگه چیزی نمونده تا 2 ساله بشی واییییی باورم نمیشه . کلی عکس و مطلب از عید و سیزده بدر دارم و این روزهای اخر دومین سال زندگیت هر کاری کردم نشد عکس از گوشی بریزم رو کامپیوتر ولی به زودی با کلی عکس از نوروز میاممممممم . بوسسسسسس   ...
25 فروردين 1394

دم دمهای عید

همیشه از بچگی اسفند ماه را دوست داشتم به خاطر ماهی قرمز و سبزه و عید و عیدی گرفتن و لباس نو و خونه تکونی خلاصه که هنوز هم مثل بچگی ذوق عید  دارم و صد البته وجود تو بهم امید و ذوق میده تو این همهمه ادمهای نامرد و زمونه بیمعرفت وتوی این دنیا فقط و فقط عشق به تو دختر یکی یه دونمه که منو سرپا نگه میداره . امسال بعد از از شیر گرفتنت چند رو زهوا خوب بود بردمت پارک و حسابی بازی کردی و عاشق پارکی هرجا فضای سبزمیبینی شروع میکنی شعر تاب تاب عباسی را میخونی اینقدرررررررررر قشنگ و دقیق میخونی ادم ضعف میکنه برات . خوشبختانه امسال خرید لباس نداشتیم وهمه چیز از قشم خریدیم و از این ترافیک و شلوغی راحت شدیم .امسال هم مثل تمام این سالهایی که ازدواج کردم...
28 اسفند 1393

بابای شیر مادر

سلام عشقم همه زندگی من نمیدونم واسه این پست خوشحال باشم یا نارحت و اصلا چه جوری بگم یادم روزی که به دنیا اومدی سینه نگرفتی و بعد از 5 روز با کلی دعا و التماس و اشک من بالاخره سینه گرفتی چه روزهایی بود شیر دادن به تو بزرگترین نعمتی بود که نصیب من شد خدار ا شکر  میکنم یادم میاد تا 3 ماه خوب شیر خوردی و بعدش به خاطر رفلاکس معدت نمیتونستی شیر بخوری چون معدت میسوخت و سینه منو پس میزدی وااااااااای که چه روزهای سختی بود همش اشک و اه و حسرت هر کاری میکردم شیر نمیخوردی جز تو خواب ولی من کوتاه نمیومدم و نمیزاشتم گرسنه باشی راه میرفتم شیرت میدادم پاهام دیگه حس نداشت ولی مهم تو بودی که شیر بخوری اشک میریختم با اشکات یا گاهی که شیر نمیخوردی شی...
28 اسفند 1393

جیگر مامان به روایت تصویر

این اشپزخونه را از قشم واست خریدیم  خیلی دوست داری و باهاش سرگرمی با یه تفنگ حباب ساز اونم خیلیییییییی دوست داری و واسه حباباش ذوق میکنی مبارکت باشه عشقم راستی خاله پریسا هم عقد کردو عروس شد ایشالا خوشبخت بشه امین اینم مهمونی بعد از عقد خونه بابا جون بود که باجناقها دارن با  دایی مهدی بازی میکنن و تو هم عاشق دایی مهدی هستی همش تو بغلش بودی و نمیزاشتی بازی کنه بابا هم اون شب نبود در مغازه بود واسه شام اومد      اینم سفره شام بابا جون جیگر جای همه خالی بود                          ...
28 اسفند 1393

22 ماهه شدی

عشقم سلام 22 ماهه شدی مبارککککککککک باشه نفسم یه ماهه دیگه بزرگتر شدی هوراااااااااا دو ماهه دیگه 2 ساله میشی یعنی واااااااااای باورش سخته برای من خدا پشت و پناهت باشه دختر یکی دونه من خودش نگه دارت باشه همه دنیای من ...
26 اسفند 1393

اولین سفر هوایی اوا به جزیره قشم

روز  یکشنبه 26 بهمن به همراه مامان شهناز و بابایی و منو دختری رفتیم فرودگاه و رفتیم قشم .مامان شهناز 25 اومد با هم شام اماده کردیم و راهی شدیم و حسابی خرید کردیم و گشتیم و خوش گذشت اوا هم خیلی خوب و خانوم بود و دلبری کرد همه ازش خوششون میومد و بهش ابزاز محبت میکردن اوا هم در مقابل واسشون بوس میفرستاد همچنین دختری داریم مااااااااا   هر جا میرسید کفشاشو در میاورد میخواست خودش بکنه پاش یا از کالسکه پرت میکرد پایین موقع خواب نق میزد و گریه میکرد گاهی از نشستن تو کالسکه هم خیلی بدش میومد مگر در مواقع خواب خلاصه که با وجود مادر شوهر خوب و مهربون این سفر یکی از بهترین سفرها شد و وجود اوا و خرید واسه اون همه یه لذت غیر قابل وصف داشت ...
19 اسفند 1393