اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

دندون هشتم

بالاخره بعد از کلی درد و ورم و دست تو دهن بردن دختری و حسابی اذیت و بیتابی دندون هشتم دخترم نیش زد و خودی به ما نشون داد هوراااااااااااا دندون اسیاب بالا سمت چپ. مبارک خوشگل خانوم به سلامتی ...
29 آبان 1393

18 ماهگیت مبارک ماهه من

18 ماهه شدی هورااااااااااااا مبارککککککککککک مامانی 18 ماهگیت مبارک عسل خانوم واااااااااااای یعنی من الان یه دختر یک سال و نیمه دارم باورم نمیشه خدااااااااااا چه زود داری بزرگ میشی عشقم همیشه منتظر بودم یک سال و نیمه بشی و چه زود گذشت منتظر 18 ماهگیت بودم و رسید اون هم با این سرعت از خدا ممنونم که تو دخترمی از خدا متشکرم که همچنین نعمتی را به ما داده به ما و زندگی ما خدا جونم شکرت که منو قابل دونستی مادر بشم اون هم مادر دختر خوب و اروم و صبوری چون سیده اوای عزیزم اوای خوشگلم دوستت دارم نفسم عمرم همه هستی من ...
25 آبان 1393

محرم 1393

سلام جیگری امسال محرم هم مثل هر سال رفتیم اراک و این بار تو بزرگ تر و باهوش تر بودی و حسابی به تو  و ما خوش گذشت کلی غذای نذری خوردیم و از همشون به تو هم دادم جز یکی دوبار ناز کردن واسه غذا بقیه مواقع خوب بودی و غذاتو خوردی حسابی با عمه مریم و مامان شهناز جور شده بودی و کلی باهاشون بازی کردی و صبح به عشق مامان شهناز بیدار میشدی و میرفتی پیشش .اونجا کلمه عمه را یاد گرفتی و اینقدر خوشگل میگفتی عمه که دل ادم ضعف میرفت  واست بهش میگفتی ممد به جای مریم. خلاصه که حسابی زحمت دادیم به مامان شهناز مهربون و زحمت کش که مثل یه مادر واست زحمت میکشید و کمک حال من بود .با مامانی شهناز ترشی بادمجون درست کردیم و موقع برگشت به دبه ترشی مامان شهناز...
22 آبان 1393

حرف

سلام عشقم خوبی الان که دارم واست مینویسم ساعت 1.45 دقیقه شبه.تو خوابی اومدم واست حرف بزنم و بگم چه خبر بوده و هست تا یادم نره از این روزها که داری زود بزرگ میشی بنویسم. اول اینکه فردا شب داریم میریم اراک مثل هر سال محرم عشورا اونجاییم اون هم بعد از 8 ماه . امشب با بابا رفتیم فلسطین واست یه شلوار خریدم مبارکت باشه گل گلی من.امشب هم ساک  سفر بستیم و یه سری وسایل دیگه مونده فردا بزارم تو ساک .یه خبر دیگه  اینکه غذا خوردنت عالییییییییی شده و دیگه سوپ دوست نداری ولی خوب و با اشتها غذا میخوری و این خیلیییییی خوبه واسه منو تو بابا چون همه خوشحالیم و حالمون خوبه البته با بازی میخوری ولی خدا را شکر میخوری و هیچی اینقدر نمیتونه این روزها...
10 آبان 1393

کلمات جدید اوا

اومد=اومد       اومدی=اومدی     بد=بده          بیا=بگیر بده          ادس=ارش             اب=اب           عس=عکس       رف=رفت          داایییییی =دالی         به به=به به            نا نا=ناز ناز     &nb...
2 آبان 1393

این روزهای عسلکم

سلام عزیزم خوبی باز اومدم از تو بگم و از کارهات خیلی وقته میخوام بنویسم فرصت نمیشه ولی الان تا اونجایی که ذهنم یاری بده مینویسم برات .اول اینکه داری دندون در میاری و تمام لثت ورم کرده و همین روزاس که سرو کله یه دندون دیگت در بیاد واسه همین همش دستت تو دهنته الهی بمیرم درد داری و شبا تو خواب با گریه بد خواب میشی همه این ها باعث شده بد غذا بشی و با بدبختی و کلی کلک و بازی غذا بخوری  باید بابا باهات بازی کنه تا هواست پرت شه و بخوری یا کلی چیز میز بریزم جلوت تا بخوری .یه مدته غذا را نگه میداشتی تو ئهنت و منو عضبی میکردی وایییییییی که هیچی مثل این بد غذایی منو غذاب نمیده. اما خوب بالاخره هر جور شده به خوردت میدم و دلم راضی نمیشه گرسنه ب...
1 آبان 1393

مروارید هفتم

چند وقته دستت همش تو دهنته و تمام لثه هات ورم کرده و نق میزنی و بد غذایی میکنی و شکمت هم روانه  اینا همش نشونه ای دندون در اوردنت بود عشقم دیشب داشتی با بابا ارش بازی مکردی خودت دست بابا را گرفتی کردی تو دنهت که یه دفعه بابا با خوشحالی داد زد اوا دندون در اورده بیا فریده منو میگییییییییی کلی خوشحال شدم و ذوق کردم و تو مات و مبهوت نگام میکردی مبارکت باشه گلمممممممممم این بار اول بابا متوجه مرواریدت شد نه من دیشب هم تو خواب گریه میکردی و بی تاب بودی همین روزاس که مروارید های دیگت هم سرو کلشون پیدا شه مبارکت باشه عزیزم راستی این هم بگم که ما منتظر دندون های پایین بودیم که در کمال ناباوری  از  فک بالا دندون در اوردی ...
30 مهر 1393