اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

متفرقه از نوع عکس 21 و 22 ماهگی

یه روز با دیانا و مامانش رفتیم خیابون و پاشاز گردی و بعد هم رفتیم سیب زمینی خوردیم کلی شیطونی و گریه و خنده و داد و فریادو خستگی  داشتیم از دست شما وروجکها اینم یه روز عصر که رفتیم خونه خاله مهسا و باز حسابی شیطونی و بدو  بدو کردین با شهنام حسابییییییییی جور شدی یه روز دوتایی با هم مریض شدیم اول تو بعد من وااااااااای که چه روزهایی بود    اینجا هم مریض بودی  دست تنها یه روز هم بابا نبود رفت تهران من و تو شب تا صبح تنها بودیم دوبار بردمت دکتر تا خوب شدی و خودم هم بدون استراحت سر پایی خوب شدم بابا هر شب میومد واسمون اب پرتغال میگرفت و تو خیلییییی خوب خوردی واسه همین سریع خوب شدی خدا را شکر و همکاری کردی تو غذا...
19 اسفند 1393

ادامه مهمون بازی2

سلام دختر قشنگم روز 8 بهمن تولد دیانا جون دختر دوستمون بود باز طبق معمول من و تو زودتر رفتیم و بابا هم مثل همیشه دیر اومد حسابی رقصیدی و چند بار با دبانا شمع تولدش را فوت کردی و دست میزدی و ذوق میکردی خیلییییییییی بهت خوش گذشت عشقممممم و حسابی اتیش سوزوندی خاله فاطمه هم کلی زحمت کشیده بود و غداهای خوشمزه تدارک دیده بود دستش درد نکنه  شب هم با گریه و چشم پر از اشک اومدی تو ماشین اینم از عکسهای اون شب                                       &n...
19 اسفند 1393

ادامه مهمون بازی

سلام دختر خوشگلم راستش همون شب که خونه خاله فریبا بدیم زن عمو زنگ زد واسه فرذاش شب دعوتمون کرد واسه شام فرداش حمام کردیم و من و تو زودتر با اژانس رفتیم تا تو بیشتر با سونیا باشی و بازی کنی و شب هم بابا اومد حسابی زن عمو زحمت کشیده بود و کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بود مخشوصا سوپ شیر که خیلییییییی عالی شده بود به ما را مثل همیشه شرمنده کردن و بهت هدیه دادن دستشون درد نکنه اینم از عکسهای خونه عمو ...
13 اسفند 1393

مروارید دوازدهم

عشق قشنگ من دندون جدیدت مبارکککککککککک تو سفر بودیم که نیش زده انگار و من دیشب متوجه شدم ببخشید مامانی به هر حال مبارککککک باشه . دندون جلو پایین سمت چپ ...
3 اسفند 1393

مهمان بازی (قسمت دوم)

روز شنبه فردای روز مهمونی خاله فریبا ما را واسه شام دعوت کرد خونشون عصر بعد از اینکه از خواب بیدار شدی با بابا رفتیم یه عروسک خوشگل هدیه خریدیم واسه نفس جون و ساعت 5 رفتیم خونشون شب هم ساعت 10 بابا اومد. از دیدن نفس جونم خوشحال بودم وحسابی یغلش کردم و بوسش کردم البته کف پاهاش . تو هم که حسابی خانوم و مودب رفتار کردی و وقتی میدید نفس خوابه میگفتی هیس نی نی خوابیش یعنی خوابه و اصلا نمیرفتی سمتش و اذیت نداشتی افرین عشق من ولی بماند که حسابی شیطونی کردی و همه جا اثر انگشت تو بود و خوراکیهات ابروم رفت بس شیطون شدی وروجک کلی خاله فریبا بهت خندید و ذوقت را کرد.خاله پریسا هم تا فهمید ما اونجاییم اومد و تو پرید ی بغلش و خلاصه کلی باهاش حال کردی و ...
15 بهمن 1393

مهمان بازی های ما( قسمت اول)

یک ماهه پیش بابا حسین اومد خونمون شب شام اسنک پختم بعد هم رفتیم هایپر کلی گشتیم و حال داد . و اون عروسک بادی را واست خریدیم جمعه هفته بعد دوست بابا ارش و  خانومش و دختر کوچولوش دیانا جون را دعوت کردیم اومدن واسه شام خونمون و حسابی با دخترش بازی کردی و شیطونی کردی و خیلییییییییییی خوشحال بودی از اون شب زیاد عکس ندارم فقط دوتا عکس داخل گوشی بابا هست بعدا ببین دیگه نریختم تو لب تاب فقط یه چند تا عکس از خورا کیهایی که تدارک دیدم عکس گرفتم واست میزارم بعدا که بزرگ شدی دستورش را میدم  اگه دوست داشتی درست کنی این هم  یک عکس قبل اومدن مهمونا اوای خوشمل مامان یکی یکدونه  من و بابا ارش چراغ خونمون عشق زندگیمون خلاصه امیدمون ...
15 بهمن 1393

نفس خاله فریبا یک ماهه شد

نفس خاله فریبا یک ماهه شد هوراااااااااااا عشق منه من واسه بار دوم خاله شدم و تو هم برا بار دوم دختر خاله خیلی ناز و گومبولیه عاشقشقممممممممممم عزیز دلمههههههه ایشالا که خوش قدم باشه واسه پدر مادرش و خوشبخت باشه در کنارشون در ضمن نفس جون عجله داشت زود بیاد این دنیا رو ببینه یک ماه زودتر با کلی دردسر اومد ولی خیلییییییی خوش اومد   ...
11 بهمن 1393