دو روز با خونواده عمو
سلام عشق قشنگمممممممممممپنجشنبه و جمعه با سونیا جون و بابا و مامانش بودیم و حسابییییییییی خوش گذروندیم و دور هم بودیم 5شنبه که دید و بازدید عید داشتیم و واسه شام دور هم بودیم تو خونه وعمو زن عمو بهت عیدی دادن وجه نقد و مثل همیشه کادوهای قشنگ و باسلیقه دستشون درد نکنه بعدا عکسش را واست میزارم. ما هم یه بلوز و شلوارک تو خونه ای دادیم به سونیا جون با عروسک باربی که من خریدم براش با وجه نقد. واسه جمعه هم قرار گذاشتیم بعد از ناهار ساعت 3 رفتیم باغ پرندگان که هم تو دوست داشتی هم سونیا جون کلی به همه خوش گذشت و ما هم مثل بچه ها از دیدن پرنده ها به وجد اومده بودیمبماند که باد بدی میومد و تو هم همش میخواستی کلاهت را در بیاری که موفق هم شدی و یکم هم خوابت گرفته بود و نق میزدی ولی تا به پرنده ها میرسیدیم اروم میشدی و میخندیدی عشق کوچولوی من سونیا جون هم همش مواظب تو بود و یه طرف کالسکه را میگرفت با من همراهی میکردخخخخخخخخخبعد هم رفتیم اب هویج بستنی خوردیم و به تو هم دادم خوردی و کلی هم ریختی به لباست ساعت 7 رفتیم خونه ما تا بابا و عمو فوتبال ببینن و تو و سونیا هم که تو ماشین خواب بودید بیدار شدید و سر حال بهتون غذا دادیم و بازی کردی و زن عمو هم شما را سرگرم میکرد تا من شام درست کردم(املت) بعد شام هم زن عمو ظرفها را شست و منم جمع و جور کردم و عمو و بابا ایکس باکس بازی کردن بهشون حسابی خوش گذشت دو تا برادر خخخخخخخخخخ تو هم بعد شام شیر خوردی و دوباره بازی کردی و دوباره غذا خوردی نوش جونت گلمممممم و ساعت 1 شب بردیم عمو اینا را رسونیدیم خونشون که تو ماشین خوابت برد و تا اومدیم خونه بیدرا شدی تازه بازیت گرفته بود و من هم که خوابالو و خستهجنابالی هم ساعت 3 خوابیدی از بس شیطونی کردی یه دفعه بی هوش شدی از خواب خوب این هم از عکسهای روز جمعه باغ پرندگانعشق کوچولوی من و سونیا جون در کنار خانه های قدیمی اصفهان دختر عموهای خوشگل عمو جون و بابایی پدری و دختری عروسک خوش اخلاق من تو این قفس یه پرنده بود که میدوید این طرف اون طرف و تو هم محو دیدنش بودی هر چی صدات زدم بر نگشتی من و فرشته کوچولوم که هواسش نیست به دوربین خونواده سه نفره ما که باز هم دختری هواسش به پرنده هاست اینجا هم زن عمو و سونیا جون دارن واست عشق در میکنن بس که عاشقتناین هم سونیا خانوم بعداز پاره کردن استیکرهای اتاق تو و ریختن عروسکهات وقتی من رفتم تو اتاق و متوجه شدم و داشتم به بابایی اروم میگفتم که عمو متوجه شد و رفت دعواش کنه که پناه برد تو اتاق تو