اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

جونم برات بگه

1393/1/31 21:16
نویسنده : مامان فریده
221 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خوبی عشقماچجونم برات بگه از روز چهارشنبه تا امروز که یکشنبه هست و روز مادر روز مننننننننننننننن که با تو مادر شدمقلبچهارشنبه عصر رفتیم چشم پزشکی و مثل همیشه زحمت بردنمون افتاد با بابا جون حسین ایشالا که 120ساله بشه بابای گلم ماهههههههههه به خدا قلب بعد هم تا نوبتمون بشه رفتیم پیش دکتر بدیعی دکتر خودت که چکاپ کامل شدی و واست شربت روی تجویز کرد و گفت ازادی همه چی بخوری جز شیر گاو تا اخر یک سالگی  هورااااااااااااا دیگه میتونم همه چش بهت بدم هوراهوراشب هم بابا جون واسمون اب هویج بستنی  خرید خوردیم که خیلی چسبید بهمون به تو هم کیک و اب دادم خوردی و اینقدر تو ماشین اتیش سوزوندی که نگوووووووووونیشخندپنجشنبه هم شب بابا بردمون پیتزا جمیرا به پیشنهاد من خودش دهن پر از افت بود براش بد بود ولی به خاطر من اومد و خورد مرسی شوهری قلبواسه تو هم بابا یه سوپرایز داشت اون هم اینکه تو راه رفتن به پیتزا فروشی بابا رفت در مغازه اسباب بازی فروشی بهش گفتم کجا میری سوالگفت الان میام ورفت تعجباز ماشین پایین و با یه بسته توپ کوچولو و نرم و خوشکل برگشت و داد بهت دستش درد نکنه بابا ارش مهربوووووووووووونتشویقالبته بماند که تو پیتزا فروشی هم پدر ما را در اوردی بس که شیطونی و فضولی کردینیشخندجمعه هم که عصر تو بابا یه 3 ساعتی خوابیدید و بعد از خواب یکم با زور بهت هندونه دادیم و شامت دادم و رفتیم واسه شام خونه مامان جون شام هم ماکارونی خوردیم اونجا هم کلی رقصیدی و دلبری کردی واسه همه عشقک کوچولوی منماچبغلشنبه هم که دیروز باشه عصر با بابا جون حسین مهربون رفتیم دکتر چشم پزشکی که واسه عمل چشمت معرفی کردن و یه 1 ساعتی معطل شدیم تا نوبتمون شد که این دکتر با مهربونی  و خونسردی معاینت کرد و گفت خدا راشکر که چشمات ضعیف نیست فقط باید میل بزنی تا باز شه مجرای اشکت و خیالم را راحت کرد  درباره عمل که عمل سختی نیست که از استرسم کمتر شدلبخندشب هم با کمک بابایی ارش نشستیم ظرفهای اش دندونی و گیفتها را اماده کردیم قلبامروز هم که یکشنبه است از صبح مشغول پختن اش دندونی برا دختر قشنگم هستم به عشق تو خسته نمیشممممممممقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)