ددر با بابایی
امروز 8/4/1393 بابا ارش در مغازه خلوت بوده اومده بود بره سراغ یه سری کار عقب افتاده منم از فرصت استفاده کردم و چون میخواستم با مواد ضد عفونی کننده و شوینده کار کنم و تو هم صبحانتو خورده بودی و داشتی نق میفرمودی که بغل بشی به بابا گفتم تو را هم با خودش ببره اولش قبول نکرد ولی بعد تا قیافه مظلوم و ملتمسانه تو را دید گفت باشه حاظرش کن ببرمش منم سریع بهت اب دادم خوردی و لباست را عوض کردم و واست خوراکی و اب گذاشتم و دادمت به بابا و رفتین و منم با خیااااااااال راحت به همه کارام رسیدم و کلی گرد گیری کردم و همه جا را ضدعفونی کردم و در و پنجره ها را هم باز گذاشتم تا بوی مواد بره از خونه بیرون خلاصه که در نبودت کلی کار کردم و غذا هم درست کردم که البته اگه بودی نمیزاشتی و همش تو دست و پای من بودی هر چند که یه لحظه نبودنت و ندیدنت واسم سخته و دور از تحمل و دلم زود واست تنگ میشه عروسک خانوم ولیییییییییی گاهی لازمه که منم تنها باشم الان هم که ساعت 2 ظهره و شما هنوز نیومدید حالا بیا بگو ببینم کجا بودی عشقممممممممم نفسم دوستت دارم یه دنیاااااااااااااااااااا