جمعه ای که گذشت
ظهر با عمواینا قرار گزاشتیم بریم پارک اب و اتش تا شما و سونیا اب بازی کنین. یه صبحانه مقوی دادم خوردی وبعد بازی و بعد هم 45 دقیقه خوابیدی که با صدا زدن من بیدار شدی لباس تنت کردم و رفتیم داخل ماشین کسل بودی و خواب الو .ولیییییییییی تا سونیا را دیدی گل از گلت شکفت و خوشحال پریدی بغل زن عمو .رسیدیم پارک یه رب به 4 بود و اب را ساعت 4 باز میکردن یکم قدم زدیم تا اب باز شد و تو صدای جیغ بچه ها را شنیدی ترسیدی و وحشت کردی و زدی زیر گریه از اون گریه هاااااااااا هر چی باهات حرف میزدم و میبردمت نی نی ببنی تا اب میومد بالا میزدی زیر گریه و حاضر نشدی حتی نگاه کنی همش تو بغل منو بابا بودی خلاصه که منو بابا کلی خورد تو ذوقمون و حسابی هرس خوردیم اخه تو عاشق اب بازی هستی ولی اون روز . خلاصه واست ناهار بردم ولی نمیخوردی و به زور 3 تا قاشق خودی سونیا تا ساعت 5 بازی کردو بعد به اصرار ما که گرسنه بودیم وداشتیم غش میکردیم از گرسنگی اومد لباس تنش کردیم ورفتیم و تو هم دیگه اروم شده بودی و واسه خودت راه میرفتی ولی دیگه دیر شده بود.ساعت 5 هر جا میرفتیم واسه ناهار ناهار تموم شده بود رفتیم جاده اتیشگاه جایی که بیشتر من و بابا واسه ناهار میریم.بعد اونجا هم گفت غذا تمو م شده ولی با اصرار بابا قبول کرد واسمون ناهار اورد وتو وسونیا همچنان از این تخت به اون تخت تا زمان اوردن غذا شیطونی کردین و زن عموی بیچاره هم به دنبال تو که همش میرفتی دم در.خلاصه ناهار را خوردیم ویه دلی از عذا در اوردیم حسابی به همه چسبید و به تو هم با زور و بازی غذا دادیم خوردی و اومدیم خونه ما واسه استراحت.بابا و عمو رفتن داخل اتاق خواب که بخوابن ولی اینقدر تو سونیا شیطونی و بدو بدو کردین که بابا نتونس بخوابه هر چی هم صداتون میزد اروم نمیشدید تا این که تو از روی کاناپه بد جور خوردی زمین وغش کردی از گریه و بعد می می و بعد لالا الهی بمیرم برات که اون جوری گریه میکری. حدود 1 ساعت و نیم همه خوابیدیم و منو زن عم هم حرف میزدیم بعد هم چایی و میوه اوردم خوردیم بعد رفتین پارکینک توپ بازی که صدای خندت تا بالا میومد بس خوشحال بودی و میدویدی دنبال سونیا تا این که زن عمو داشت باهات بازی میکرد که بد جور خورد زمین و دیگه همه اومدین بالاو تو گریه میکردی و نمیخواستی بیای دست و صورتت را شستم و رفتین تاب بازی تو تو تاب بودی که یه دفعه بازززززززززز صدای گریه اومد از تاب خورده بودی زمین از عقب که زن عمو از پشت بغلت کرده بود خیلیییییییی خدا بهمون رحم کرد. منم داخل اشپرخونه مشغول ظرف بودم تا اومدم بغلت کردم و شیرت دادم تا اروم شدی همون موقع واستون صدقه گذاشتم کنار ولی باز موقع شام غذای تو را زودتر دادم و ما مشغول شام بودیم که در بطری شیر را کردی تو دهنت مثل همیشه و گیر کرد توی زبون و حلقت و باز زن عمو ناجی شد در اوردو باززززززززز گریه و غش زدم پشتت تا نفست اومد بالا داشتم از ترس سکته میکردم دیگه حال خودمو نفهمیدم داغون بودم و عصبی.شام خوردیم وسفره را جمع کردیم که بابا نشست با گردو شکستن و منو رن عمو همو داشتیم فیلم میدیدیم از موبالیش که یع ذفعه دییدم باززززززززز زدی زیر کریه و غش این بار هم یه در کوچیک از قوطی شیرکاکاعو دست بود زده بودی به دهنت و دردت گرفته بود باز بغل و می می . خدایااااااااااااا نمیدونم چی شد که اون روز این همه اتفاف و بلا سرت میومد و گریه کردی از صبح همش گریهههههههههههه اعصاب همه ریخت به هم .از موقعه ای که راه افتادی 100 نفر به پا میخوای خداااااا خودش نگه دارت باشه و کمک حال من واست اسفند دود کردم و رفتیم عم اینا را رسوندیم و از مغازه زن عم یه لیوان نی دار واست خریدم و اومدیم خونه خوابیدی این هم از عکسهای روز جمعهپارک اب و واتش و این هم سونیا جون عشق زن عمو و این هم اوای منو اشکهاش الهی نبینم اشکتو مامانی و شیطونی دو تا دختر عموی وروجک روی کاناپه از روی این بالشت میرفتی بالا و تا برمیداشتیم که نری روی کاناپه گریه میکردی که بالشت بزاریم تا بتونی بری این جا هم دنبال سونی میگرده که رفته اشپزخونهاین هم دوتای عشقهای مننننن فداتون بشم الهیییییییییی توپ باز ی و بدو بدو توی پارکینک الهی همیشه بخندی خدایا مواظب گلم باش