اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

گزارش هفته

1393/7/22 1:01
نویسنده : مامان فریده
466 بازدید
اشتراک گذاری
  • جمعه عمو اینا را دعوت کردیم واسه ناهار به صرف کله پاچهخندونکچون همگی دوست داریم رفتیم دوش گرفتیم و صبحانه خوردیم وعمو اینا با بابا حسین ساعت 3 اومدن و ناهار خوردیم و بماند که تو خوابت گرفته بود و خوابت دیر شده بود و برنامه همیشگیت بهم خورده بود و حسابی سر ناهار بهانه گرفتی و گریه کردی شاکیمن که اصلا نفهمیدم چی خوردم غذام یخ کرد دلخورهمش میخواستی بری بغل زن عمو و حتی موقعه ای که زن عمو بهت غذا میداد هم نمیخوردی ولی خودم بالاخره با بازی بغلت گرفتم و دادم خوردی و بعد با زن عمو رفتیم بابا حسین را رسوندیم که تو ماشین موقع برگشت خوابیدی یه ربع ولی تا گذاشتمت رو تخت با صدای سونیا بیدار شدی و دیگه هر کاری کردیم نخوابیدی خستهدر حالی که به شدت خوابت میومد و خمیازه میکشیدی خواب آلودو چشماتو میمالیدی منم وقتی دیدم بی خیال خوابت شدم و حسابی با سونیا شیطونی کردین دم عصر  به تو و سونیا کره مربا دادم که خوب خوردی خدا راشکر و خودمون هم میوه و چایی نبات خوردیم و باز با ماشین زن عمو اینا رفتیم بیرون  گردش و واسه خوردن ماست بستنی بابا و عمو هم با ماشین ما اومدن ولی این بار حدود 2 ساعت داخل ماشین خوابیدی خواببیدار شدی و رفتیم ماست بستنی خوردیم مهمون عمو فرهنگ  دستشون درد نکنه این بار کاکاعویی بود طعم ماستش و به تو هم شوکورول دادم خوردی یه ذره و حسابی راه میرفتی و ذوق میکردی واسه خودت بوسولی داخل ماشین  شما وروجک خانوم باززززززززز نق زدی تا دم خونه غمگینو میخواستی بری  بغل زن عمو اون هم پشت فرمونخطا حسابی اعصابمو بهم ریخته بودی زن عموی بیچاره هم گاز میداد ولی نمیرسدیم ولی اومدیم خونه اروم شدی و شام خوردیم و تو هم حسابی شام خوردی و عمو اینا رفتن غش کردی از خواب.شنبه به نظافت خونه گذشت و  چون عصر رفتیم بیرون فرصت نکردم شام بپزمخجالت واسه همین شب  شام رفتیم فلفل خوردیم که حسابی مزه داد خوشمزهو به تو هم یه کتاب لالایی کودکانه هدیه دادن این دومین کتابیه که هدیه میگیری اولیش هم روز ازمایش خون از ازمایشگاه نوبل هدیه گرفتی یه کتاب رنگ امیزی.روز یکشنبه روز تا وقتی بابا بیاد مثل همیشه گذشت ولی شب بابا اومد رفتیم هایپر استار خرید کردیم که تو ماشین خوابیدی تا دم هایپر بیدار شدی و سر حال بودی.وقتی میریم هایپر تو خیلیییییییی خوب و خانومی و اصلا اذیت نمیکنیییییییی تشویقچون داخل چرخ دستی هستی و ما راحت میگردیم و خرید میکنیم.روز دوشنبه هم که عید بود تا 11.5 دوتایی خوابیدیم وبعد هم صبحانه خوردیم و بعد ساعت 3 بابا اومد رفتیم بیرون  یه دوری زدیم و رفتیم کل خیابون شهدا و سپه را چرخیدیم واست کفش بخریم  چون کفش قبلیت گم شد گریهحیف شد حالا بعد واست میگم چه طوری که متاسفانه به در بسته خوردیم اومدیم خونه و  چون باززززززز تو ماشین حدود 1 ساعت و نیم خوابید ی چون ظهر نخوابیده بودی و نق میزدی بهت عصرونه دادم خوردی  نوش جونت بعد هم من و تو دوتایی با اژانس رفتیم خونه مامان جون مرضیه واسه عید دیدنی و اونجا اط سوپی که مامان جون پخته بود خوردی و حسابی شیطونی کردی  تا ساعت 12 اونجا بودیم و بعد با خاله فریبا و عمو حسین برگشتیم خونه این هم از عکسهای روز جمعهبابا حسین و عمو در حال تمیز کردن کله پاچه                                                                     باز هم زن عمو شرمندمون کرد و اینا را واسه تو هدیه اوردن دستشون درد نکنه                                                        
پسندها (2)

نظرات (1)

مامان کیمیا
23 مهر 93 0:35
عزیزم ترکوندین حسابی!! انشالله همیشه شاد شاد شاد باشین،برین مهمونی وگردش وتفریح