اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

ویروس بد

1393/7/27 20:41
نویسنده : مامان فریده
315 بازدید
اشتراک گذاری

از چهارشنبه شب تب کردی و ویروس گرفتی ترسواون هم از نوع اسهال و استفراغ شب کلی بالا اوردیسبز و دلپیچه داشتی و تا صبح با اینکه خوابت میومد نتونستی بخوابی و همش حالت تهو ع داشتی و گریه میکردی اون هم چه جوووووووور دلم کباب بود برات هر کاری میکزدم اروم نمیشدی  خودم گیج بودم از خواب خواب آلود واست شیاف زدم  دم صبح دل درد داشتی  و همش میوفتادی جون نداشتی راه بری و از این ناراحت بودی تا اینکه  ساعت 10 صبح با بابا جون و مامان جون بردمت کیلینیک داخل خیابون توحید کلی تو نوبت بودیم دارو نداد گفت ویروسه برگشتیم خونه هیچی نخوردی هیچی گریهگفت بهت کته ماست و موز بدم که یه تکه موز خوردی و یه بیسکویت و خوابیدی بعد باز نق و گریه و دلپیچه بهت شربت دادم کلی بالا اوردی رو من سبزتب داشتی  باز شیاف گذاشتم تبت قطع شد و می می خوردی و خوابیدی . خوابپکیچ خونه چند وقت بود خراب بود همون روز عصر اومدن واسه تعمیر ولی تو اصلا متوجه نشدی و خدار را شکر خوابیدی تا 2 ساعت با این که سرو صدا زیاد بود و جارو برقی روشن کردن ولی بیدار نشدی همش نگران بودم که تو که دیشب نخوابیدی الان بد خواب میشی و بیدار شاکیولی خدارا شکر خوابیدی وقتی بیدار شدی بابا جون اومد دنبالمون رفتیم اونجا تا پنجشنبه شب شام نخورده خوابیدی صبح بیدار شدیم با زور و در دسر و باز ی با خاله پریسا چند تا لقمه نون و پنیر خوردی و یه حلقه موز دوباره دوتایی خوابیدیم تا 6 عصر منم حالم بد بود فشارم پایین بود و لرز کرده بودم شدید  زحمت تو افتاد گردن مامان جون دم عصر حوصلت سر رفته بود با مامان جون و بابا جون رفتی خیابون گردی ولی ظاهرا نق زده بودی و دختر خوبی نبودی شاکی شب بابا  ارش واست شیره گوشت اورد به زور خوابوندمت ریختیم تو حلقت و تو همچنان گریه میکردی ولی همون جون داد بهت هنوز اسهال بودی اون هم شدید ولی از حالت تهو ع خبری نبود ساعت 6 عصر هم که بیدار شدیم با کلی دردسر بهت 8 تا قاشق کته مرغ دادیم خوردی و دیگه هیچی  بابا جون حسین رفت واست ماهیچه تازه خرید انداختیم داخل شیشه شب دادیم خوردی باز با گریههههههه انگار داشتیم زهر مار میدادیم بهت این همه گریه میکردی تعجبمزه ای هم که نداشت اخه متفکرحسابی اونجا شیطونی کردی واز این اتاق به اون اتاق دایی مهدی اومد سراغت و خاله مهسا و فریبا هم جویای حالت بودن مرتب با تلفن دستشون درد نکنه تلفناین چند روز نورای دایی هم مریضه و شهنام خاله مهسا هم شدید سرما خورده و چند بار رفته دکتر و از پیش دبستانی غیبت کرده از زمستون واسه همین چیزاشه که متنفرممممممممم عصبانیخلاصه شب بابا اومد شام خوردیم و وسیله هامونو جمع کردیم و اومدیم خونه.روز جمعه تا 11.5 ظهر 3 تایی خوابیدیم ولی وقتی بیدار شدیم دیدیم بابا داره تو دستشویی بالا میاره بلهههههههه این بار نوبت بابا بودخسته خیلی حاش بد بود با اصرار من رفت دکتر و سرم و امپول زد و اومد خونه تا خود شب افتاده بود و ناله میکرد تو هم میرفتی طرفش خودتو واسش لوس میکردی ولی تا میگفتم اوا بیا این طرف بابا اوخ شده میومدی کنار بابا ماسک زده بود به خاطر تو و بیچاره درست نمیتونس نفس بکشه خلاصه تو کم بودی بابا هم اضافه شدخطا خودم و حال خرابم و ضعفم  و معده دردم یادم رفت غمناکشدم پرستار تو و بابا صبحانه بهت 10 تا لقمه نون و پنیر دادم خوردی و هر کار ی کردم ناهار نخوردی  شام هم چند تا قاشق پلو عدس خوردی و ماست و خوابیدی اونقدر اعصابم از دستت خورد بود که شب که تو و بابا خوابیدید تا خودصبح  اشک ریختم گریه کردممممممممم.گریهعصر جمعه هم تولد مامان جون مرضیه بود همون رستوران همیشگی که ما نرفتیم خیلیییییییییی بد شد متاسفانه غمگینشنبه بابا صبح باز بی حال بود نرفت مغازه خطابهت صبحانه نون و پنیر دادم خوردی و مشغول نظافت خونه شدم خونه شد دسته گل یکم اعصابم راحت شد چشمکبابا هم یکم بهتر بود فرش اتاق خواب را شامپو زد و واسم سرامیک ها را بخار شو زد و منم واسه ناهار واست سوپ گذاشتم که با کلی ادا خوردی و بعد هم ما ناهار خوردیم وبابا رفت مغازه و تو لالا کردی عصر چند تا قاشق سرلاک با بادم پودر شده (این چهارمین باره بهت سرلاک میدم)بیشتر نخوردی و رفتی پی باز ی واسه شام از همون سوپ دادم که مشغول دیدن کلیپ گوشی من شدی و خوردی تا ته کاسه و من خوشحال شدم خندهوباهات باز ی کردم وبابا همچنا ن بی حال بود گریهبه بابا شلغم و لیمو شیرین دادم خورد ولی واسه شام جوجه پختم شام نخورده خوابید بابا من تنهایی شام خوردم بی حوصلهوبعد هم تو را خوابوندم تا امروز که خوبی و دیگه اسهال نیستی خدا را شکر کاش هیچ وقت مریضی نبود  حد اقل واسه نی نی ها غمگینخدااااااا یا فقط تو میدونی این چند روز چی کشیدم پس خودت مواظب گل من باش محبتاین هم بابا ارش مریضهر وقت بابا میخواد بره سر کار مکافاتی داریم با تو میچسبی بهش و ولش نمیکنی و میخوای بری دنبالش این هم امروز عصره که بابا داشت میرفت و تو بو کشیدی و چسبیدی بهش و هر جا میرفت میرفتی دنبالش                       

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان کیمیا
28 مهر 93 0:53
آآآآآآآآآآآآآآخی،چقدر بد که همتون یه دفعه باهم مریض شدین،چه اوضاعی داشتی خواهر!!نمیدونستی به کی برسی.واااااااقعا سخت بوده شرایطت. انشالله دیگه از این ویروسا ومریضیاسراغتون نیاد. همیشه سالم وشاد باشین
رویا
29 مهر 93 14:32
لعنت به هرچی ویروسه