مغازه جدید بابایی
از روز جمعه تا چهارشنبه شب مغازه جدید کار داشت و منو بابا و فروشندمون مشغول کار بودیم .من فقط از ظهر میرفتم تا شب ولی بابا و فروشنده یه سره تو مغازه کار کردن تا بالاخره تموم شد. یه روز واسشون ناهار بردم خودم هم همون جا خوردم بقیه روزها خودشون ناهار میخوریدن تا من عصر میرفتم چون گاهی وقتها تو دیر میخوابیدی و وقت نمیکردم.تو این مدت میزاشتمت خونه مامان جون و الحق و النصاف که واقعا همکاری کردی و خانوم بودی و اصلا اذیت نکرده بودی و کلی دختر خوبی بودی خدارا شکر همش نگران تو بودم ولی خوب از اونجایی که تو یه فرشته ای همه چیزبه خیر گذشت روز چهارشنبه هم مغازه رسم افتتاح شد و منو تو هم با یه سبد گل رفتیم واسه تبریک امیدوارم که چرخ مغازه به خوبی بچرخه به کوری چشم دشمنا.این هم از عکسهای عشقم تو مغازه جدید بابایی.داری فتیر میخوری اوا و خانوم فروشنده مغازه بابایی این هم یک عدد فروشنده کوچک و ریزه میزه این سبد گل هم از طرف من و اوا گلی واسه تبریک مغازه