یک روز فقط من و اوا
روز شنبه اون هفته بعد از خواب عصر لباس پوشیدیم و رفتیم مغازه بابایی کلی ذوق داشتی و زود نشستی بدون اذیت تا لباس تنت کنم و بریم ددر همش میگفتی ددر واسه عصرونه کوکی میکرپختم که هم تو هم بابایی دوست دارین با یه فلاسک چایی رفتیم مغازه.تو دوتا خوردی و شروع کردی به بازی با بابا و خانوم فروشنده اون روز سرشون حسابیییییی شلوغ بود شیرینی خوردن و کلی تعریف کردن از شیرینی ها منم خوشحال از اینکه مورد قبول واقع شده بود و بیشتر اینکه تو دوست داشتی نوش جونتولی چون بار قبل نگهبان پاشاژ به شوخی دعوات کرد که از در پاساز نری بیرون و تو غش کردی از گریه از اون روز خاطره بدی داشتی و هر کدوم از همکارای بابا که میومدن طرفت میزدی زیر گریه الهی بمیرم برات که با دهن پر اشک میریختی و غش کردی یکم اروم میشدی و سرگرم بودی ولی باززززززز تا یه مشتری مرد میومد داخل میزدی زیر گریه منم دیدم اینجوری داری اذیت میشی بابا هم سرش شلوغ بود واسه همین شال و کلاه کردیم و رفتیم بیرون از مغازه.با م رفتیم سوپر خرید کردیم و بعد تو پیاده رو مثل یه دختر خانوم و با شعور و فهمیده دستت تو دست من و بود و با هم میگشتیم داخل مغازه ها وااااااااای که چقدر ارزوی همچین روزی را داشتم که با هم قدم بزنیم و چه زود به ارزوم رسیدم خدایاااااااا شکرتبعد هم رفتیم داخل یه فروشگاه بزرگ لوازم پلاستیک اشپزخونه و تو حسابی بدو بدو کردی و از تو قفسه ها و سبها جنس بر میداشتی من به دنبالتتتتتتتتتا اینکه چشمت خورد به یه صندلی کوچولو رفت ینشستی روش و هی میگفتی بیشی بیشیمنم دیدم دوست داری و چون خودم هم تو فکر یه صندلی کوچولو بودم واسه کارتن نگاه کردنت جلوی تی وی زود واست خریدم و بعد باززززززز تو بدو من بدوووو تو فروشگاه بغلت کردم از مغازه رفتیم بیرون و باززززززززز شروع کردی قدم زدن عاشق راه رفتن تو پیاده رویی حس استقلال داری مادررررررریه دستم صندلی تو بود یه دستم هم دسته تو تو دستم کیفمم سنگین رو دوش با یه بدبختی رسیدیم خونه ولییییییییی تا رسیدیم کلی ذوق کردی و با صندلیت سر گرم بودی و خوشحال بودی منم خوشحال از اینکه تونستم شادت کنمممممم این هم از عکسهای اون روزاین هم کوگی میکر دست پخت مامان فریده صندلی کوچولو برای یه دختر کوچولووووووووو و استفبال دختر از صندلیش مبارکت باشه مامانی جونم عزیزم