اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

40روزگی

1392/9/1 14:40
نویسنده : مامان فریده
179 بازدید
اشتراک گذاری

شب قبل یعنی 39 روزگی تقریبا اروم بودی و خوب خوابیدی ولی فردای اون روز به قول معروف 40 بهت افتاده بود از ساعت 7 صبح بیدار شدی و گریه کردی تا ساعت 2 ظهر از بغل من به بغل بابایی به هیچ وحه اروم نمیشدی تا اینکه گذاشتیمت داخل تختتت و تند تند تابت دادیم تا خوابت برد الهی بمیرم برات مامان از خستگی بیهوش شدی و مثل همیشه منم با اشکات اشک ریختم گریهگریهگریهگریهبابایی هم بی تاب بود جون روز جمعه بود و نتونسته بود بخوابه از طرفی هم نگران من بود که نکنه تو همش اینطوری گریه کنی و من دست تنها باشم خلاصه تو که خوابیدی ما هم یکم استراحت کردیم و ناهار را خوردیم و بردمت حمام و اداب مراسم 40 را از مامان سوال کردم و خودم بردمت حمام و غسلت دادم و بابایی هم با حوله خشکت کرد و بعد از حمام حدود 2 ساعتی گذاشتمت داخل کریرت و خوابیدی و بعد هم 3 تایی رفتیم بیرون و تو هم دیگه اروم شده بودی و دوباره خوابیدی ما هم حسابی کل اصفهان را دور زدیم تا شما بخوابیقهرو ما هم خوشحال از خواب تو گل مننننننننننننننننخندهخندهاین هم عکس حمام 40 روزگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)