اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

واکسن و چکاپ 4 ماهگی

1392/9/30 1:32
نویسنده : مامان فریده
253 بازدید
اشتراک گذاری

روز 24 شهریور همه کارهامو انجام دادم که روز واکسن کاری نداشته باشم صبح با بابایی حاضر شدیم صورتت را شستم شیرت دادم و قطره و بعد رفتیم مرکز بهداشت اول رفتیم قد و وزنت  را گرفتن که وزنت 5400 و قدت 58.5 بود که من  و بابایی چشمهامون پر از اشک شد که باز هم خوب وزن نگرفتیگریهگریهاما به قول خانومه مسعول همین که سالمی خدا راشکر.بعد رفتیم واکسن زدی که تا امپول را زدن نفست رفت الهی بمیرم براتنگرانباهات حرف زدم اروم شدی و رسیدیم خونه کمپرس سرد گذاشتم برات شیرت دادم خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی با جغجغه سرگرم شدی عصر موقع خواب ناله میکردی ولی بعد از بیداری و خوردن استامینوفن اونم با سختی اروم بودی  .شب رفتیم یه دوری با بابایی زدیم و اب میوه و فالوده خوردیم و تو هم داخل ماشین شیر خوردی و خوابیدی خوابو بعد اومدیم خونه.شب تو خواب ریز ریز گریه میکردی که شیرت دادم ودوباره میخوابیدی خوابصبح یکم داغ بودی که پاها و دست و صورتت را شستم و واست دستمال خیس گذاشتم وخوابیدی و عصر دیگه خبری از تب نبود خدا را شکرفرشتهشب هم رفتیم خونه مامان جان که اونجا هم اروم بودی و شروع کردی به حرف زدن و صدا در اوردن از خودت که همه تعجب کرده بودن تعجبتعجباین بار هم دختر خوبم قوی بود و مثل بابا ارش تحمل دردش زیاد بود و مامان را از دلواپسی در اوردهوراهوراافرین مامانی دوستت دارم هوارتاماچماچچهار ماهگیت مبارک گلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)