تولد مامان جان مرضیه
عسسسسسسسسل مامان 23 مهر تولد مامان جان بود که همه را دایی مهدی دعوت کرده بود رستوران شب نشینیه کیک خوشمزه هم سفارش داده بودعصر ساعت 6 لباس پوشیدیم و برای اولین بار دو تایی پیاده رفتیم بیرون و تو از دیدن ادمها که از کنارت رد میشدن تعجب کرده بودیرفتیم و من از یه مغازه واست شلوار مخمل خریدم با یه زیر سارافونی واسه خودم هم یه ریمل بعد از کلی منتظر شدن واسه تاکسی دست از پا درازتر پیاده اومدیم خونهچون روز قبلش حمام رفته بودیم و هوا هم سرد بود دیگه حمام نرفتیم بابایی ساعت 9 اومد و ما حاظر بودیم و همه از خونه مامان جون من حرکت کردیم به سمت رستوران واسه تولد هورااااااتا رسیدیم مامان جان از همه جا بی خبر کلی جا خورد وقتی همه را با هم دیدهمه داخل یه الاچیق بزرگ بودیم و هواسرد ومن لباس تنم نبود و فرداش سرما خوردم شام را خوردیم و واسه مامان جان اهنگ تولد تولد خوندیم و تو مثل همبیشه خانوم بودی عزیزمفقط موقع شام اعتراض کردی که یکم بابایی و یکم من بغلت کردیم. اون شب من کت و کلاهی که از استارا خریدیم را تنت کردم که شده بودی مثل یه بره کوچولوبعد از خوردن کیک از بلندگو تولد مامان جان را تبریک گفتن .کلی عکس گرفتیم که واست میزارما اینجا بغل مامان جان و بابا جان حسین داخل الاچیق هستی عاشق این قیافه بامزتم