اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

تولد مامان جان مرضیه

1392/9/1 1:32
نویسنده : مامان فریده
299 بازدید
اشتراک گذاری

عسسسسسسسسل مامان 23 مهر تولد مامان جان بود که همه را دایی مهدی دعوت کرده بود رستوران شب نشینلبخندیه کیک خوشمزه هم سفارش داده بودخوشمزهعصر ساعت 6 لباس پوشیدیم و برای اولین بار دو تایی پیاده رفتیم بیرون و  تو از دیدن ادمها که از کنارت رد میشدن تعجب کرده بودیتعجبرفتیم و من از یه مغازه واست شلوار مخمل خریدم با یه زیر سارافونی واسه خودم هم یه ریمل بعد از کلی منتظر شدن واسه تاکسی دست از پا درازتر پیاده اومدیم خونهنگرانچون روز قبلش حمام رفته بودیم و هوا هم سرد بود دیگه حمام نرفتیم بابایی ساعت 9 اومد و ما حاظر بودیم و همه از خونه مامان جون من حرکت کردیم به سمت رستوران واسه تولد هورااااااهوراهوراتا رسیدیم مامان جان از همه جا بی خبر کلی جا خورد وقتی همه را با هم دیدتعجبتعجبهمه داخل یه الاچیق بزرگ بودیم و هواسرد ومن لباس تنم نبود و فرداش سرما خوردم شام را خوردیم و واسه مامان جان اهنگ تولد تولد خوندیم و تو مثل همبیشه خانوم بودی عزیزمتشویقفقط موقع شام اعتراض کردی که یکم بابایی و یکم من بغلت کردیم. اون شب من کت و کلاهی که از استارا خریدیم را تنت کردم که شده بودی مثل یه بره کوچولوماچبعد از خوردن کیک از بلندگو تولد مامان جان را تبریک گفتن .کلی عکس گرفتیم که واست میزارما  اینجا بغل مامان جان و بابا جان حسین داخل الاچیق هستی                          عاشق این قیافه بامزتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)