اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

سفرنامه شمال روز اول

1392/9/1 11:18
نویسنده : مامان فریده
396 بازدید
اشتراک گذاری

روز 29 شهریور کوله بار سفر را بستیم و راهی اراک شدیم که همراه مامان شهناز و عمه مریم بریم شمال شب ساعت 7 حرکت کردیم و شما بعد از خوردن شیر خوابیدی داخل کریرت تا خود اراک داخل خونه هم با استقبال گرم عمو فرهنگ رو به رو شدی و تا ساعت 3 بازی میکردی و چون خوابت دیر شده بود گریه کردی تا خوابت بردشب هم درست شیر نخوردی و صبح هم ساعت 9 حاظر شدیم که بریم که بازم شیر نخوردی ولای تا نشستیم داخل ماشین شیر خوردی وتا رسیدیم شهر قم خوابیدیخوابهوا داخل ماشین گرم بود و بابایی واسه شما سایبون درست کرد که گرمت نشه واسه ظهر ساعت 4 جاده چلوس یه جای خوب ناهار کتلتهای خوشمزه مامان شهناز را خوردیم و شما هم که تازه از خواب بیدار شده بودی لثه هات میخوارید واسه همین عمه یه خیار کوچولو داد دستت و میکشیدی به لثه هات الهی بمیرم واست اب دهنت را افتاده بود و قیافت دیدنی بودخوشمزهنزدیک یه مسجد رسیدیم تا بابایی باربند را وصل کرد عمه کمک کرد من شما را شستم و دوباره مامی کردم و داخل ماشین شیر خوردی و خوابیدی.تا شب که رسیدیم خود شهر چالوس تو خواب بودی یکم گشتیم تا یه جای مناسب وتمیز پیدا کردیم و من مامی تو را یاز کردم تا راحت باشی و بعدش بردمت حمام و تمیز شدی لباس تنت کردم و کلی دو تایی سر حال شدیم چون تو راه هوا شرجی بود کلی چسبناک شدیم تا من شیرت دادم مامان شهناز گذاشتت داخل کریر شروع کردی به اواز و بعد از چند ثانیه خوابت بردخوابو ما هم گذاشتیمت داخل ماشین و رفتیم رستوران کنار دریا شام خوردیم و بعدش کلی عکس گرفتیم و تو بعدش بیدار شدی که من همون جا کنار دریا شیرت دادم و سر حال شدی الهی من فدات بشم که اینقدر با ما همکاری کردیبغلاینجا جاده چالوسه داریم ناهار میخوریم که عمه خیار داد دستت                                   اینجا هم کنار دریای چالوسه که بعد از حمام خوابت برده بود                              بیدار شدی و مامان شهناز بغل گرفت تو را

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)