از شنبه تا جمعه مااا2
کلی از دیدن دوستام خوشحال شدم وروحیم عوض شد 5 سال بود ندیده بودمشون و این دفعه توهم بودی و بیشتر بهم لذت دادشب بابا حسین اومد ببینتت که تا بغلت گرفت دولاره گریه کردی و اونم دادت به من که بخوابونمت و بیخیال تو شدو من شیرت دادم و 11 خوابیدی و بابا ارش و بابا حسن خودشون شام درست کردن و خدایی هم خوشمزه بود و کلی مزه داد به من که خسته بودمشب هرچی اصرار کردیم نخوابید و رفت .دوشنبه تا پنجشنبه خونه بودیم و جایی نرفتیم و روز پنجشبه هم من و تو از صبح تا شب تنها بودیم چون بابایی ظهر واسه ناهار هم نیومد و موند مغازه ما تنها بودیمو تو ساعت 11 خوابیدی و منم کنارت خوابیدم تا ساعت 12.5 ظهر که خیلی حال داد و 2تایی سر حال اومدیمجمعه هم که امروز باشه یعنی 10/8/1392 صبح تا ظهر مثل همیشه گذشت و ظهر به دعوت بابایی رفتیم بریون غذای معروف اصفهان راخوردیم و رفتیم نازون ومن دلم گرفت از زاینده رود بدون اب که خشک شده بود مردم کنار رودخانه بی اب نشسته بودن و خوش بودن و تو داخل ماشین خوابت بردو ساعت 6 اومدیم خونه و واست حریره بادوم درست کردم تو هم خوردی و کلی خوشت اومده بودو بابایی هم استراحت کرد ولی تو نمیخوابیدی و میخواستی باهات بازی کنم ای شیطون من این هم عکس اوا جونم اماده شده یره دد