اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

واکسن و چکاپ 6 ماهگی

1392/10/18 18:05
نویسنده : مامان فریده
220 بازدید
اشتراک گذاری

روز 26 ابان نوبت واکسن داشتی  صبح خودت از صدای الارم گوشی بابا بیدار شدی با خنده خندهومن یکم دلواپس بودم ولی چون دفعه های قبل خوب بودی دلواپسیم کمتر بودناراحت بهت دو برابر وزنت قطره دادم و لباس پوشیدیم و بابایی ما را برد مرکز بهداشت اول رفتیم واسه وزن و قد که این  بار بهتر بودی و یکم مونده بیای روی نمودار تشویقدور سرت هم 42.5 بود و قدت 62.5 بود یکم بغل بابایی بودی تا من با خانوم مسعول حرف زدم و رفتیم واسه واکسن  این دفعه یه خانوم بداخلاق بهت واکسن زد که تا امپولت زد نفست رفت ومنم که چشمامو بسته بودم با صلوات باز کردم و هرچی باهات حرف میزدم اروم نمیشدی و گریهههههههه میکردی گریه  گفتن قطره فلج ندارن 10 روزه دیگه باید زنگ بزنیم و اگه اومده بود ببریمت فقط به 2 تا پاهات امپول زدن ناراحتمثل همیشه بابایی شلوارت را تنت کردو رفتیم داخل ماشین که تا شیرت دادم اروم شدی اومدیم خونه لباست را عوض کردم شیر خوردی و 3 ساعت خوابیدیخواببعد هم بیدار شدی و مشغول بازی با جغجغه شدی منم واست سوپ درست کردم و خوردی و دوباره خوابیدی حدود 2 ساعت خواباین بار اصلا تب نکردی خدارا شکر فقط یکم پاهات درد میکرد چون تا میخواستم شلوارت را عوض کنم گریه میکردی ولی کم بود الان هم حریره بادوم خوردی و داری تلوزیون میبینی قلبو من هم تبت را گرفتم تب نداشتی قلبولی  ساعت10 شب تب کردیییییی و سرت وتن کوچولوت داغ بود که دستمال خیس واست گذاشتم و پاشویت کردم وخوابیدی اما تو خواب ناله میکنی الهی فدات شمبغلمامان جان وباباجان حسین هم اومدن دیدنت ساعت9 شب چون چند روز اراک بودی و ندیده بودنت دلشون واست تنگ شده بودماچخدا راشکر دیگه رفت تا 1 سالگی قربونت برم من  شش  ماهگیت مبارککککککککککککتشویقتشویقهوراهوراماچبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)