اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

ما اومدیم

1392/10/11 13:57
نویسنده : مامان فریده
209 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر کوچولوی خودم شرمنده از اینکه این چند وقت ننوشتم برات بعدا دلیلش را تو یه پست جداگونه میگم بهتخجالتیه  هفته  ای که خونه مامان جان مرضیه بودیم بغلی شدی و درست غذا و قطره هات را نمیخوردی کلی رو اعصاب من بودی قطره و غذا را نگه میداشتی تو دهنت و قورت نمیدادی که همه تعجب میکردن از این کارتتعجبالبته گاهی هم خوب میخوردی و یه کاسه پلو و ماهیچه میکس شده میخوردی ولی چون بابا جان طاقت گریه هات را نداشت نمیتونستم تو خوردن با هات مقاومت کنمناراحتچون گریه میکردی و همه سریع میومدن بغلت کنن و همه تلاش من به هدر میرفتناراحتالهی بمیرم اونچا پاهات هم سوخته بود با این که مرتب پماد میزنم و میشورم ولی نمیدونم چرا سوختی ومنم دو رو ز مامیت نکردم حتی وقتی میرفتیم بیرون واست کهنه میذاشتم و خدا را شکر با کمک مامان جان خوب شدی و قرمزی پاهات با یه حمام حسابی خوب شد .دختر خوبی بودی اونچا و اصلا گریه نمیکردی جز خوردن قره اهن همه کیف میکردن باهات بازی میکردن مخصوصا بابا جان حسین از این که اینقدر تو ارومی کلی لذت میبرد و به همه میگفت اوا خانومه و کلی به من سفارش میکرد که این کار را بکن این کار را نکن.نیشخند دیگه اینکه خوابت خوب بود و حسابی میخوابیدی و من کمک مامان جان بودم. زحمت شستن پاهات را مامان جان میکشید ونمیذاست من بشورم میگفت تا اینحایی من میشورم و چون مامی نبودی تند تند چیش میکردی و باید عوض میشدی یکم سخت بود ولی فدای سرتنیشخندمامان جان هرروز واست غذا درست میکردو هر روز هم تنوع میداد واست شیر برنج درست کرد که بدت نیومد و خوردی  هر روز با قاشق بهت اب میداد و باهات سر گرم بود خیلی دوستت داره و شبها میومد کنارت میخوابید و از اینکه تو خواب اینققدر ووووووووول میزنی کلی میخندید کلی به من روحیه داد و باعث دلگرمی من بود خدا سایه همه مادرها را بالای سر بجه ها حفظ کنه و مامان من همه 100 ساله بشه و بزرگ شدن تو را که ارزوشه ببینه امین.خیال باطل راستی زرده تخم مرغت هم رسید به یه زرده کامل و تو خیلیییییییییی دوست داری و خوب میخوری ماست هم دوست داری مثل منچشمکحمام کردنت اونجا به خاطر کم ابی یکم سخت بود دیگه چیزی یادم نمیاد دیشب هم بابا ارش اومد دنبالمون رفتیم یه دور تو خیابون زدیم و واست پماد موستلا خریدم واسه پاهات که عالی جواب داد و اومدیم خونه که تو ماشین خواب بودی و و تا رسیدیم بیدار شدی تا من یکم جمع و جور کردم بابا شامت داد که با یکم غر زدن و نق زذن خوردی ساعت 1 خوابیدی تا 8 صبح واسه شیر بیدارت کردم نمیدونم شاید چون دیشب من از پا درد 5 صبح خوابم برد متوجه نشدم که شیر میخوای وللییییییی 2 بار دیگه شیرت دادم و تا 11 خوابیدیم با همخواب راستی در نبود من بابایی واست دو تا پست گذاشته و و دلش واست تنگ بوده و خوشحالم از اینکه اون هم به وبلاگت علاقه داره و پیگیره بابا ارش صدات میکن باباشی و تو یه پست هم فقط همین را نوشته دستش درد نکنهلبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زهرا عمه سروش
11 دی 92 15:51
سلام عزیزم،رسیدن بخیر،آواجون نازم ببوس
مامان فریده
پاسخ
ممنون گلم
مامانه بهار
11 دی 92 16:49
عزیزمممممممممم.... چه جیگریه این آوا خانومی
مامان سینا
11 دی 92 17:50
رسیدن بخیر دلمون تنگ شده بود واستوووووون
مامان فریده
پاسخ
ممنون عزیز دلم
امیرحسین مامانش
11 دی 92 23:34
سلام گلم خوبی رسیدن بخیر ای جان باباشی امیر حسینم به باباش میگه ایید یعنی سعید اونم ضعف میکنه براش
مامان فریده
پاسخ
ای جونم امیر حسین