یه شب با سونیا دختر عموی مهربون
پریشب عمو فرهنگ زنگ زد به بابا گفت بعد از شام میاین دیدن ما دور هم باشیم و سونیا اوا را ببینه و هر چی بابا اصرار کرد واسه شام بیان قبول نکردن من و تو سونیا را وقتی 3 ماهه بودی و رفته بودیم اراک و خونشون اراک بود دیده بودیم و از اون وقت دیگه ندیده بودیم متاسفانه خیلییییییییی دلم براش تنگ شده بود چند بار میخواستیم بریم ببینیمش ولی نشدسونیا خیلیییییییی خوشگل و مهربونه و تو را خیلی دوست داره و اصلا بهت حسودی نمیکنه امیدوارم بزرگتر شدی بیشتر با هم باشید. و به نظر من خیلی خوب شد اومدن دویاره اصفهان زندگی کنن برای همیشه الان جند ماهی میشه که اومدن اصفهان. خلاصه که دیشب خونه را تمیز کردیم و رفتیم حمام و بعد حمام 1 ساعتی خوابیدی و سر حال شدی بهت شام دادم خوب خوردی نوش جونت عزیزم دیگه منتظر بودیم تا بیان بابا هم میوه و شیرینی خرید منم چیدم تو ظرف و یه ظرف پفک هم اماده کردم و چایی هم دم کردم و ساعت 10 اومدن بابا حسین هم باهاشون بود( بابای بابا ارش)واست هدیه اوردن خیلییییییی قشنگ بود دست عمو جون و زن عموسحر با سلیقه درد نکنه خیلی با سلیقه بود هدیت که واست عکسشو میزارم. تا از در اومد تو گفت مامانم گفته نباید اوا را بوس کرد صورتش دونه میزنهعزیزم با اون ادبش سونیا باهات بازی میکرد و میگفت بهت اوا من خیلی دوستت دارم که دوربینم را دادم بهتولی ساعت 11.5 رفتن چون سونیا میره مهد باید میرفتن اخر شب هم بهم گفت زن عمو من گرسنمه بهش شام دادم خورد و رفتن روی هم رفته خوب بود خیلی حرف زدیم و خندیدیم از دست عموفرهنگ خیلی وقت بود دور هم جمع نشده بودیمخوب بریم سراغ عکسهای دیشب دخترکم اماده شده و منتظر مهمونهاشجدیدا این جوری تعجب میکنی داری تلوزیون میبینی اون هم با این دقتفدای اون پاپیونهای سرتعاشق جوراباتیو پیام بازرگانی مولفیکس شروع میشودتو و سونیا جون در حال خیار خوردنقربونت برم که لثه هات میخوارههواست رفت به پفکهادوربین اسباب بازی سونیا دستتهداری با دوربینش بازی میکنید و بهش تعارف میکنیعمو هم اومد وسط بازیداری واسه عموناز میکنیببین چه جوری عمو را نگاه میکنیاین هم هدیه ای که واست اوردن خیلی خوشگلهاین میمون کوچولو هم سونیا واست از اسباب بازیهای خودش اورده میگفت واسه اوا جایزه اوردیمواست کادو کرده بود داد به من دستش درد نکنه بابا هم واسه سونیا یه تخم مرغ لپ لپ یا شانسی بزرگ خریدکه خوشش اومده بود