اخرین پست سال 1392
این اخرین پستی که واست مینویسم تو سال 92 مامانی .دیروز رفتیم واسه بابا و شهنام پسر خاله مهسا خرید کردیم خاله فریبا هم باهامون بود. خیلی راه رفتیم و خسته شدیم تو راهم گذاشتم پیش مامان جون ساعت6.5 میخواستم بیام شیرت بدم که نشد و بابایی زنگ زد گفت بیا سرمون شلوغه با دل شکسته و چشم پر از اب رفتم مغازه و تو باز بی شیر موندیداشتم دغ میکردم ولی مگه میشد به بابا حرفی بزنه عصبی بود بد جوووووووووورخلاصه تا 9 اونجا بودم که خبر دار شدم زن دایی فارغ شده و مامان جان تو را سپرده به خاله ها و رفته بیمارستان تا فهمیدم سریع دربست گرفتم اومد خونه بهت شیر دادم و حسابی خوردی ولی نخوابیدی. ناهار و شام هم بهت داده بودن خورده بودی خدا را شکر سیب هم خورده بودی چه عجببا خاله فریبا و شوهرش اومدیم خونه و شیرت دادم دوباره ولی تا اومدی بخوابی اول بابا زنگ زد بیدار شدی بعد هم دایی مهدی زنگ زد گفت زن دایی شیر نداره بیا به نورا شیر بده تو هم که خوابالو بودی و گریه میکردی که چرا نمیخوابونمت چی کار میکردم مامان یا اگه هم میخوابیدی دیگه بد خواب میشدی و میخواستیم بریم خلاصه لباس پوشیدیم زنگ زدم به بابا و رفتیم تو ماشین روشن تو پارکینگ نشستیم تا بابا بیاد حالا ساعت چند12شببهت شیر دادم خوابت برد زود یه 20 دقیقه تو همون حالت نشستیم تا بابا اومد و رفتیم خواستیم گل بخریم همه جا بسته بود اون اطراف بی خیال شدیم تا دادمت بغل بابا بیدار شده بودی و گریه اون هم چه جووووووووووورالهی بمیرم که انقدراذیت شدی رفتم به نی نی شیر دادم و سریع سینه گرفت و خورد حسابی هم گرسنه بود بر عکس تو که به دنیا اومدی و سینه نمیگرفتی (البته سر سینه هام ضخیم بود و تو مقصر نبودی مامانی نمیتونستی بگیری) بمیرم الهی برات تو بیمارستانی که تو را به دنیا اوردم بودیم و دوباره تمام خاطرات برام زنده شد و چشمم پر از اشک یاد شبی افتادم که ساعت 1 شب دربه رد از این اتاق به اون اتاق واست شیر گدایی میکردم و گریه میکردم تا یکی کمک کنه تو سینه بگیری چه روز هایی بود چقدر سختتتتتتتتتت بود و تنها بودم و بی تجربه فقط من بودم و مامانم و بابایی خونواده بابا مثل همیشه نبودن اومدم پیشت و رفتیم خونه زود خوابیدی و ما هم شام خوردیم (تن ماهی خردیم خوردیم)خخخخخخخخخ شام نپختم بعد بابا لباسش را پرو کرد که واسش خریدم شلوارش گشاد بود و دوست نداشت ولی بلوز را دوست داشت راستی برا تو هم یه بلو زو یه جوراب شلواری طوسی خریدم تا با لباسی که بابا واست اورده بپوشی گلم برا عید دیدنیخلاصه قرار شد امروز برم شلوار را عوض کنم که ساعت 10 رفتیم با اژانس و جاش 2 تا بلوز خوشگل واسه بابایی خردیم تو هم از این دیدن این همه ادم و ماشین به وجد اومده بودی و خوشحاللللللللل بودی الهی دورت بگردم 11.5 رسیدیم خونه بهت صبحانه که نمیشه گفت ناهار دادم خخخخخخخیکم خوردی طبق روال این جند روز بعد هم بد قلقی که دیگه نمیخوای بخوری منم اصرار نکردم بهت اخه یکم اعطسه میکنی و ابریزش بینی دار ی و داغی خدااااااااااااایا فکر کتم سرما خوردی که غذا هم نمیخورییییییییی اخه چه جوری با این همه وسواس من سرماخوردییییییییی مامانی اون هم دم عیدییییییی خدایا زود خوب بشه دخترم من دیگه طاقت ندارم خداااااااااااااا وقتی میبینم ابریزش داری میخوام دق کنم وایییییلباس گرم پوشییدیم و با کالسکه رفتیم واسه نورا جون کادو بخریم بابا زنگ زد گفت یه عروسک و گل بزرگ و گرون بخرخخخخخخخخگفتم باشه دو تا عروسک خریدم و یکیش را دادم واسم تزیین کرد گل فروشی توش گل زد گذاشت داخل سبد و با یه مکافات و فیلیمی یه دستم به سبد ویه دستم به کالسکه بود تا رسدیم خوانه پاهام داغون شد از بس راه رفتم و شالم پر از خرده چوب از سبد گلتو را خوابت برد و بی هوش شدی تا رسیدیم خونه هم بیدار نشدی و الات هم یه 1 ساعتی خوابی ولی قرار بود بریم بیمارستان ملاقات که گفتن امروز ملاقات نیست و مرخص میشن میرن خونه حالا شب میریم خونه دیدنشون و شاید عصر هم برم کمک بابا در مغازه این 2 روز خیلی شلوغه اخه قراره ماشینمون را عوض کنیم و پرشیا بخریم اون هم سفید پس باید بیشتر تلاش کنیمممم خخخخخامیدوارم زود خوب بشی گلم و عید و تعطیلات خوبی داشته بباشیم با تو دختر یکی یدونم چقدر خوشحالم که امسال کنار هفت سین دخترم هست خدایا شکرت به خاطر فرشته کوچولوم سال نو را یه همه دوستامون تبریک میگم وارزوی سالی خوب و پر از سلامتی برا همه دارم بووووووووووس دوست جونا تا سال دیگه خدا حافظ