دیروز13/3/1393
سلام عروسک قشنگ من میخوام از دیروز واست بنویسم که صبح ساعت 10 بیدار شدیم با هم و واست صبحانه فرنی با مغز گردو درست کردم و خوردی و بعدش هم بهت زرد الو له شده دادم خوردی و مشغول روروعک سواری بودی و میخوردی منم صبحانه سر پایی خوردم و به کارام میرسیدم .تا اینجا طبق روزهای همیشه گذشت ناهار پختم و خونه را مرتب کرزدم و بعد هم یه گشتی تو اینرنت زدم تا که شما دیگه خوابت گرفت و از ساعت 1 تا 3 خوابیدی و بعد که بیدار شدی بابا اومد ما هم ناهار خوردیم و تو هم سر حال با بابایی بازی میکردی که تا بابا اومد چرت بزنه منم پیش خودم فکر کردم واااااای دوباره بابا بره ما تا شب تنهاییم تو خونه و حوصلمون سر میره مخصوصا تو که از تنهایی بازی کردن زود حوصلت سر میره و خسته میشی ونق میزنی و میخوای یکی پیشت باشه دیدم این جوی نمیشه که بمونیم تو خونه یه دفعه به بابا گفتم ما را میبری خونه عمو اوا با سونیا سرگرم بشه گفت باشه و بی خیال چرت زدن و خوابیدن شد و گفت پس زود اماده شید بریم منم سریع تو را حاظر کردم و دادم به بابا و واست کلی غذا و لباس و وسیله برداشتم و خودم هم اماده شدم ورفتیم خونه عمو و سونیا از دیدن ما و مخصوصا تو کلی ذوق زده شدو میگفت اوا دوست منه کسی نیاد طرفش حتی موقه ای که مامان زن عمو اومد تا تو را بیبینه سونیا اصلا نمیزاشت بیاد طرف تو تو را ببینه و تا تو را بغل میگرفت بنده خدا سونیا میزد زیر گریه که این دختر عموی منه ولش کن و ما هم سرخ میشدیم از خجالت بعد هم که شما و سونیا حسابی شیطونی کردین و کل خونه عمو را ریختین به هم با اسباب بازیهای سونیا جون همش هم چهار دست و پا میرفتی رو سرامیکها و ما هم به دنبالت میاوردیم رو فرش ولی مگه حریفت شد باز کار خودت را میکردی زن عمو هم مشغول شام درست کردن بود که عمو با فرنی و شیره و میوه و دوغ و گوشفیل رسید و ما هم حسابی خوردیم و خندیدیم بعد هم به شما عصرونه دادیم خوردین و لباس پوشیدیم رفتیم مغازه عمو و من یه مقدا روسلیه واسه خونه از مغازه عموخریدم و زن عمو هم زحمت کشید مثل همیشه ما را شرمنده کرد و بهت یه مجسمه خوشگل و بامزه از پت و مت داد ذستش درد نکنهتو مغازه خوابت گرفته بود و مرتب چشمات را میمالیدی و خمیازه میکشیدی اخه قبل رفتن به مغازه زن عمو واست تشک و بالشت انداخت تو اتاق سونیا که بخوابی ولی شیر خوردی و نخوابیدی و همش چشمت دنبال سونیا بود با این که سونی اروم حرف میزد که تو بخوابی ولی تو انگار میفهمیدی و میخندیدی و نخوابیدی و دست از پا دراز تر از اتاق اومدیم بیرون یه 1 ساعتی مغازه عموبودیم و بعد همه با هم رفتیم خونه عمو .شب ساعت 11 بابا اومد شام خوردیم و یکم نشستیم و تو هم از 11 تا 12 اونجا خوابیدی و بعد بیدار شدی یکم باز ی کردی دوباره با سونیا جونی و خسته و کوفته اومدیم خونه لالا کردی خلاصه که حسابی بهت خوش گذشت و خیلی خندیدی و اصلا نق نزدی افرین به دختر خوب و خانوم خودممممعاشقتم مامانییییییییییی با همهههههههههه وجود از دیروز با عرض شرمندگی عکس ندارم ولی چند تا عکس از صبح میزارم واست که داشتی با سیم شارژر بازی میکردیخدایا خودت مواظب فرشته کوچولووی خونه ما باش به تو میسپارمش