امروز من و دخترم
سلام همه زندگی من عشقم امیدمچی بگم ازتو که همه عشقمی همه امیدمی نفسمی از خانومیت هر چی بگم کم گفتم به هر کی میگم اوا تو خونه اصلا اذیت نمیکنه و ارومه باورش نمیشه امروز عصر با کالسکه بردمت بیرون هم خرید داشتم هم من پیاده روی میکردم هم تو یه بادی به کلت میخورد ساعت 7.5 رفتیم تا 9 شب من خرید کردم و یه دوری تو خیابونا زدیم بعد هم بردمت پارک اول سوار تاب شدی و واسه خودت میخوندی تاب تاب الهی دورت بگردم که حسابی کیف کرده بودی ولی چون شلوغ بود و کلی نی نی تو نوبت بودن زود اومدی پایین وزدی زیر گریههههههههه بردمت سرسره ولی همش چشمت دنبال تاب ها بود بهت اب دادم خوردی وباز گریه میکردی میخواستی بری سوار تاب بشی تا رسیدیم خونه و الان هم داری سی دی خاله ستاره میبینی و دست میزنی ومیرقصییه چند تا عکس از اخرین روزهای 15 ماهگی واست میزارم نفسمروزی 100 بار میری دم در و میگی ددر الهی قربونت برم که ددری شدی فدای اون قدمهات برم من عشق کوچولوی خودمی این هم از عکسهای دیروز بعد از ظهرت 19/5/1393که از خواب بیدار شده بودی ولی انگار هنوز خوابت میومد و خوابیده تی وی نگاه میکردی حال نداشتی بشینی با اینکه لقمه هم تو دهنت بود داری چشماتو میمالیبعد سر حال شدی و اومدی دوربین را از من بگیریاون متکایی هم که دیدی جلوی میز تی وی گذاشتم واسه این که چند شب پیش مثل همیشه چسبیده به میز داشتی فیلم میدی که یه دفعه خوردی زمین ولبت یکم زخم شد از داخل و باد کردم بمیرم برات که دردت اومدو گریه کردی عزیزم و لی تا بابا اومد و ماجرا را فهمید سریع رفت این متکا را که سالها بی استفاده بود اورد و گذاشت جلوی میز و دیگه خیالمون راحت شد البته هنور هم میری می ایستی ولی دیگر خطر کمتر شد