رفتیم خانه بازی
سلام عشقم خوبی روز شنبه تصمیم داشتم ببرمت خانه بازی تا بازی کنی و سرت گرم باشه و از محیط خونه دور باشی و با بچه ها ارتباط برقرارکنی چون دیگه راه میری و هم من راحتم هم تو.خلاصه بعد خوردن ناهار و میان وعده و یه خواب دو ساعته حسابی سرحال لباس پوشیدیم و واستون اب و موز و بیسکوییت برداشتم و رفتیم دنبال سونیا جون و رفتیم خانه بازی که تو اولش چون محیط سر پوشیده بود ترسیدی و گریه کردی ولی تا نی نی ها را دیدی اروم شدی و مشغول شدی و خاله های اونجا که خیلی خانومهای مهربونی بودن باهات بازی میکردن به سونیا هم حسابی خوش گذشت و نمیخواست بریم خونه تو هم که دیگه اخرش به زور مجبور شدم بغلت کنم بریم تازه بازیت گل کرده بود تا 8 شب اونجا بودیم خیلی بهت خوش گذشت و حسابی راه رفتی و نی نی دیدی و یه جای پر از رنگ و نی نی تازه واست اهنگ هم میزاشتن که تو مچ اون دستهای کوچولوت را میچرخوندی با اهنگ و نانای میکردی دیگه میخوام به امید خدا هفته ای 2 بار ببرمت چون هم محیطش تمیزه و مخصوص سن تو هست وسیله هاش و هم این که مسولینش خیلی خوب و با محبت هستن و اینکه امنیت داره واسه نی نی با سن تو خلاصه ساعت 9 بود اومدیم خونه خسته و کوفته با دوتا بچه واییییی داشتم میمردم ولی فدای یه تار موت مامانی به تو خوش بگذره من مهم نیستم بهتون شام دادم حسابی خوردین و تو با وجود این که خسته بودی و همش خمیازه میکشیدی و خوابت میومد نخوابیدی و می می خوردی و باز از سر کول سونیا بالا میرفتی ساعت 10 و نیم هم بابا اومد شام خوردیم و رفتیم سوپر بعدش واستون خرید کردیم بردیم سونیا را رسوندیم و با اصرار عمو و زن عمو رفتیم داخل تا تو را ببینن یه 1 ساعتی اونجا بودیم وبعد اومدیم خونه. این هم از عکسهاش که با دوربین موبایلم گرفتم و کیفیتش پایینه ایشالا سری دیگه با دوربین عکس میگیرم