اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

رفتیم خانه بازی

1393/6/10 20:37
نویسنده : مامان فریده
306 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم خوبی بوسروز شنبه تصمیم داشتم ببرمت خانه بازی تا بازی کنی و سرت گرم باشه و از محیط خونه دور باشی و با بچه ها ارتباط برقرارکنی چون دیگه راه میری و هم من راحتم هم تو.خلاصه بعد خوردن ناهار و میان وعده و یه خواب دو ساعته  حسابی سرحال   لباس پوشیدیم و واستون اب و موز و بیسکوییت برداشتم و رفتیم دنبال سونیا جون و رفتیم خانه بازی که تو اولش چون محیط سر پوشیده بود ترسیدی و گریه کردی گریهتعجبولی تا نی نی ها را دیدی اروم شدی و مشغول شدی و خاله های اونجا که خیلی خانومهای مهربونی بودن باهات بازی میکردن به سونیا هم حسابی خوش گذشت و نمیخواست بریم چشمکخونه تو هم که دیگه اخرش به زور مجبور شدم بغلت کنم بریم تازه بازیت گل کرده بود تا 8 شب اونجا بودیم  خیلی بهت خوش گذشت و حسابی راه رفتی و نی نی دیدی و یه جای پر از رنگ و نی نی تازه واست اهنگ هم میزاشتن که تو مچ اون دستهای کوچولوت را میچرخوندی با اهنگ و نانای میکردیخنده دیگه میخوام به امید خدا هفته ای 2 بار ببرمت  چون هم محیطش تمیزه و مخصوص سن تو  هست وسیله هاش و هم این که مسولینش خیلی خوب و با محبت هستن و اینکه امنیت داره واسه نی نی با سن تو آرامخلاصه ساعت 9 بود اومدیم  خونه خسته و کوفته با دوتا بچه واییییی داشتم میمردمخستهخواب آلود ولی فدای یه تار موت مامانی به تو خوش بگذره من مهم نیستم بهتون شام دادم حسابی خوردین و تو با وجود این که خسته بودی و همش خمیازه میکشیدی و خوابت میومد نخوابیدی و  می می خوردی و باز از سر کول سونیا بالا میرفتی ساعت 10  و نیم هم بابا اومد شام خوردیم و رفتیم سوپر بعدش واستون خرید کردیم بردیم سونیا را رسوندیم و با اصرار عمو و زن عمو رفتیم داخل تا تو را ببینن یه 1 ساعتی اونجا بودیم وبعد اومدیم خونه. این هم از عکسهاش که با دوربین موبایلم گرفتم و کیفیتش پایینه ایشالا سری دیگه با دوربین عکس میگیرم

پسندها (3)

نظرات (2)

غزل , باباییش
12 شهریور 93 9:41
وای خدا چند تا پست گذاشتی ... من چه دیراومدم .... ببخشیدا ....اما چاکریم شدیییییییییییییییییید
الهه(مامان یاسان)
15 شهریور 93 17:06
سلام عشقم خوبی خانمی,آوا جونی خوبه خانمی میشه ادرس خانه ی بازی که رفتی رو بهم بدی خیلی دوست دارم یاسان رو ببرم