گردش در اولین روز پاییز با دوستامون
امروز اول مهر ماه و اولین روز پاییز بود.همیشه تا قبل از تو از پاییز و زمستون خوشم میومد ولی حالا با وجود تو سرما خوردگی و مریضی از پاییز متنفرم. از اول تایستون هر کاری کردیم جور نشد با همکارهای من بریم بیرون تا امروز که بالاخره جور شد و رفتیم پارک .و حسابی باری کردین و راه رفتی وبهت خوش گذشت و البته به ما هم با و جود اینکه همش به دنبال شما بودیم ولی خیلییییییی خوش گذشت کلی حرف زدیم و خندیدیم .چون همش به دنبال تو بودم زیاد نشد عکس بگیریم . اخر سر هم خاله شیرین ما را رسون و اومدیم خونه تو و کیان خاله شیرین چون چمن گوی و بلندی داشت میخوردی زمین و بدت میومد دستت به چمن بخوره و من باید بلندت میکردم کیان خاله مریم هم از شما بزرگ تر بود ولی خیلی پسر خوب و ارومی بود چون هوا یکم باد میومد ومن تاب تنت کرده بودم . از اونجایی که از خواب بیدارت کرده بودم وبد اخلاق شده بودی و گریه میکردی هول کردم واست لباس بر نداشتم و مجبور شذیم لباس پسر خاله شیرین راتنت کنیم که اولش بغض کرد تا تنت دید و به مامانش اشاره میکرد که لباس منه ولی زود اروم شدو قبول کرد که تنت کنیم ببین چقدر از ما دور شدی و بدون ترس تند تند راه میرفتی و دیگه نمیوفتادی و واسه خودت ذوق میکردی و منم به دنبالت ولی تا میاوردمت دوباره میرفتی