اولین تولدی که اوا جون دعوت داشت
روز شنبه 12/7/1393 تولد مهرسا جون دختر خواهر زن دایی سمانه بود.ظهر بابا دیر اومد و ما دیر ناهار خوردیم و منم تو را حمام کردم و حدود دو ساعتی خوابیدی و بعد هم یه ناهار دبش خوردی البته مثل همیشه با سر گرم کردنت وگرنه اولش روتو برگردوندی و نمیخواستی ولی خوردی بعد هم با دیدن خاله پریسا که اومد خونه ما تا با هم اماده شیم مثل همیشه گل از گلت شکفت و حسابی ذوق کردی براش .منو خاله در حال ارایش و لباس پوشیدن بودیم و تو هم که عشق لوازم ارایش گیر داده بودی به کیف لوازم خاله.خلاصه ساعت 6 حاظر شدیم و رفتیم دنبال زن دایی سمانه و رفتیم تولد از اونجایی که ارکستر داشتن و تو هم از سر و صدای بلند وحشت داری و میترسی بنابر این یا من یا خاله همش به نوبت تو را کهه غش میکردی از گریه بغل میکردیم و در حال ساکت کردنت بودیم.همش میخواستی از اتاق بیای بیرون ولی وقتی صدای ارکستر و دست و هل هله میشنیدی وااااااااااااای که چقدر گریه میکردی.مامانی دلم میخواست تو جمع باشی نی نی ببینی وخوشحال باشی ولی برعکس شد و همش میترسیدی حتی غذاتم نخوردی دلم برات کباب بود با دیدن اشکات. همش پفک میخواستی بخوری هر چی هم ازش دورت میکردم چون دست بچه ها میدیدی با گریه میخواستی.خلاصه که هیچی از تولد نفهمیدیم بین اون چند تا بچه ای که اونجا بود فقط تو بیتابی میکردی و گریه میکردی.یکم اروم بودی و ذوق میکردی و با مهمونا دلی بازی میکردی و میرقصیدی و دست میزدی ولیییییییی تا اهنگ شروع میشد وااااااااای.بمیرم برات مامانیییییییی خاله که حسابی هرس خورد و عصبانی بودشام نخورده و کیک نخورده اژانس گرفتیم و با کلی عذر خواهی اومدیم خونه مامان جون داخل ازانس خوابیدی ولی تا رسیدیم تو اسانسور بیدارشدی خونه مامان جون حسابی سر حال بودی و بازی کردی دوربین برده بودم ازت عکس بگیرم ولی اینقد داغون بودم که نشد فقط این عکسا رو همون اول جشن گرفتم ازت.اوا و خاله پریسای مهربون و جیگرداری پفک میخوری ولی تو چهرت ترسو ببین از صدای موزیک این هم خاله پریسا و نورا دختر جیگولی دایی مهدی