محرم 1393
سلام جیگریامسال محرم هم مثل هر سال رفتیم اراک و این بار تو بزرگ تر و باهوش تر بودی و حسابی به تو و ما خوش گذشت کلی غذای نذری خوردیم و از همشون به تو هم دادم جز یکی دوبار ناز کردن واسه غذا بقیه مواقع خوب بودی و غذاتو خوردی حسابی با عمه مریم و مامان شهناز جور شده بودی و کلی باهاشون بازی کردی و صبح به عشق مامان شهناز بیدار میشدی و میرفتی پیشش .اونجا کلمه عمه را یاد گرفتی و اینقدر خوشگل میگفتی عمه که دل ادم ضعف میرفت واست بهش میگفتی ممد به جای مریم.خلاصه که حسابی زحمت دادیم به مامان شهناز مهربون و زحمت کش که مثل یه مادر واست زحمت میکشید و کمک حال من بود .با مامانی شهناز ترشی بادمجون درست کردیم و موقع برگشت به دبه ترشی مامان شهناز داد به ما که حسابی شرمندمون کرد دسته گلش درد نکنه راستی کلی لباس خوشکل هم واسه تو هدیه دادن دستشون درد نکنه ایشالا بتونیم اینهمه محبت را جبران کنیم مثل همیشه مامانبزرگ بابا هم هر شب میومد دیدنمون و حسابی از وجودش لذت میبردیم با حرفاش هوای اراک سرد و بارونی بود ولی روز تاسوعا هوا به لطف خدا خوب و افتابی بود و رفتیم بیرون دسته نگاه کردیم تا ظهر تو اولش یکم از صدا ترسیدی و با دیدن الم چل چراغا با تعجب نگاه میکردی و گریت گرفت ولی خدار ا شکر زود اروم شدی و میخندیدی و حسابی حال کردی و همش میخواستی بپری بیرون از بغل ما ولی کفش پات نبود و نمیتونستی و شاکی بودییه روز هم رفتیم بازار خرید که حسابی سرد بود و تو پتو پیچ بودی تو بغل من و باباشب شام غریبان هم چون هوا سرد بود فقط با ماشین یه دوری زدیم ومن یه بسته شمع خریدم و بابا بردم سقا خونه و شمع ها را روشن کردم یه بسته خرما هم واسه خاله فریبا نذر کرده بودم که بردیم امامزاده بابا داد و اومدیم خونه .تا جمعه صبح اراک بودیم وبعد از خوردن صبحانه مامان شهناز واسمون همه چیز اماده کرد دستش درد نکنه و راهی شدیم ورفتیم مهلات واسه خرید بافت واسه مغازه و بعد هم رفتیم از گل فروشیها دیدن کردیم یه گل اپارتمانی به اسم بنسای خریدیم که خیلی خوشگله و باز حرکت کردیم واسه اصفهان تو راه ایستادیم ناهار بخوریم که هم هوا سرد بود و هم ماشین با مشکل روبرو شد و اعصابمون به هم ریخت و تو هم یکم غذا خوردی و همش میخواستی شیطونی کنی من که عصبی رفتیم تو ماشین تا یه تعمیر کار اومد دید ماشینو و گفت مشکلی نیست و باز حرکت کردیم که تو تا خود اصفهان خوابت برد و من یه چرتی زدم تا رسیدیم خونه .بقیه ماجرا را به روایت تصویر واست میگم.عاشق مگس کش خونه مامانی شده بودی و همش دسست بودفقط یه روز اون هم نیم ساعت گذاشتی موهات بسته باشه این هم یکی از اون روزها که واسه غذا نخوردن بهانه میگرفتی اوردمت داخل اتاق سرگرم شی این لباس هم مامان شهناز زحمت کشید واست خریده بود ولی واسه پوشیدنش کلی غر زدی و گریه کردی و فقط تو خونه تنت کردم وعکس گرفتم بعد دیگه نذاشتی یه روسری هم داشت که اونو دیگه اصلا نذاشتی سرت کنم این هم عکسهای ظهر تاسوعا از ترس اون پرهای سفید ببین چه سفت بابا را چسبیدی الهی قربونت برم من عشقممممممممممبه دنبال اون پرهای سفید هستی تووووووووووووووووووووو این هم عکسهای دختر و پدر دم در خونه مامان بزرگ بابایی حیاط مامان بزرگ عجله واسه رفتن این هم بازی با کاغذ های مامان شهناز داری همرا هما فاطما گل میبینی دایی مصطفی و زن دایی هم مثل همیشه اومدن دیدن ما و فردای اون روز هم وا رفتیم شب نشینی خونشوناین هم خنده الکی موقع عکس گرفتن تا بهت میگم بخند موقع عکس کلی ذوق میکنی داریم میریم بازار خرید تو و مامان شهناز مهربون این هم یکی از عصرونه هامون که دور هم بودیم اون کیک فنجونی ها هم کار منه که خیلی مورد استقبال واقع شداین هم یه روز تو اشپز خونه که حسابی واست دلقک بازی در اوردیم تا تو غذا بخوری از عمه جونن گرفته تا مامانیو باز هم شیطونی توی اشپزخونه تا در باز میشد میخواستی بری بیرون تو اون سرما به هوای عمه مریم یه استکان شیر خوردی هوراااااااااااا و باز هم شیطونی دخترک من وقتی رسیدیم خونه یه دفعه جای خالی مامان شهناز وعمه مریم احساس شذو بغضم گرفت