اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

چکاپ دکتر سمسارزاده +خرید واسه اوا

1393/9/13 12:10
نویسنده : مامان فریده
311 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه ساعت 7.5 نوبت دکتر داشتیم .بابا ساعت 7 اومد دنبالمون رفتیم .با کلی دردسر و معطلی جای پارک پیدا کردیم خسته و رفتیم از بابا خواستم بیاد با ما چون من دیگه به تنهایی حریف شما وروجک نمیشم.یه دلیل دیگشم اینکه دلم نمیخواد با وجودبچه های مریض توی مطب باشی.تا نوبتمون شد بابا تو راه پله سرگرمت کرد .تا وارد شدیم فهمیدی اومدی کجا و زدی زیر گریه با گریه قد و وزن شدیگریه و هر دوتاش خوب بود و خانوم دکتر راضی بود منم خوشحال شدم.چشمکجواب سونوی معدتم دیدن و اون هم موردی نداشت.خانوم دکتر این سری واست دوتا بسته قرص اسید فولیک نوشت  (واسه 18 ماهگی به بعد لازمه )و شربت زینک مستر و اهن ایرانی . تجویز کردن .در مورد یوبوست هم که این مدت زیاد باهاش درگیری هم گفتم ودارو دادن و گفتن غذاهای روان کننده مثلا میوه و اب میوه و لبو و کدو زیاد بدیم بهت .که جناب عالی اصلا نه میوه میخوری نه اب میوه .شاکیگفتن نخوردن سوپ و اش و خوردن زیاد پلو وماست و غذای سفت باعث یبوستت شده خلاصه که امیدوارم با دارو مشکلت حل شه و کار به جای باریک و درمان طولانی نکشه به امید خدااااااا.خطادر مورد خوابت هم سوال کردم گفتن خواب بعد از ظهرت باید کم باشه شب هم 9 خواب باشی صبح هم ساعت 8 بیدار باشی یعنی میشه این ساعت خواب را واست تنظیم کرد خخخخخخخخ متنظر در مورد شیر دادن هم گفتن که نباید تا 2 سال باشه و تا 18 ماهگی کافیه ولی من حالا بهت میدم ببینم چی میشه متفکردرو مورد پوشک گیری م کفتن بعد از 2 سال یا 2 سال و نیم و حالا حالا هاااااا زوده .این بار هم مثل همیشه توصیه کردن واسه خرید صندلی غذا که ما هر بار از خریدش در میرفتیم اخه احتمال نشستن تو توی صندلی را محال میدونستیم.قه قههخلاصه از مطب اومدیم بیرون دیدم بابا داره میره سمت خیابان فلسطین گفتم کجا میری تعجبگفت بریم واسه اوا صندلی غذا بگیریم مگه دکتر نگفت گفتم نمیخواد نمیشینه ها الکی خرج نکن.بابا گفت من که این همه خرج کردم اینم روش امتحان کن  ببین شاید نشستمتفکر خلاصه کلی گشتیم مغازه ها را تا بالاخره یه صندلی غذای خوب خریدیم واست مبارکهههههههه عشقم .تشویقیه دفعه بابا چشمش خورد به یه صندلی ماشین رو کرد به من گفت بخرم منم که با خرید صندلی ماشین بیشتر موافق بودم چون تو توی ماشین حسابی شیطونی میکنی گفتم بپرس ببین چنده دیدیم قیمتش هم مناسبه تعجبخلاصه فروشنده اومد نصبش  کرد و بابا هم رفت حساب کرد و اومد یکم گذاشتیمت توش که زدی زیر گریه ترسیدی گریهمنم زود بغلت کردم  و بابا اومد و ازش تشکر کردم و رفتیم خونه .حالا دختری ما دوتا صندلی داره امیدوارم از هر دش به خوبی و به جا استفتده بشه و تو باهاشون همکاری کنه خخخخخقه قههاین عکست با صندلی غذات که تا امروز داریم ازش استفاده مفید میکنیم و واقعا از بابا تشکر میکنم که با خرید این صندلی به داد من و شما رسید دیگه قشنگ میشینی توش و غذاتو میخوری فهمیدی اینجا باید بشینی و غذا بخوری نه هر جای دیگه خونه عکس صندلی ماشینت هم بعدا میزارم توی همین پست هنوز موفق نشدم ازت باهاش عکس بگیرم

پسندها (3)

نظرات (0)