اوا در خانه بازی
روز دوشنبه با دوست جدیدمون(خانوم دوست بابا ارش که اراکی هستن )قرار گذاشتیم که بریم خانه بازی که چون یه دختر تقریبا همسن تو دارن با هم بازی کنین و ما مامانا هم بیشتر با هم اشنا بشیم.اخه واسه بار اول بود میخواستیم همو ببینیم .خلاصه بعد ناهار هر کاری کردم نخوابیدی و میخواستی بازی کنی .منم بیخیال شدم بابا اومد ناهار خورد لباس پوشیدیم و واست اب و خوراکی برداشتم و تا نشستیم تو ماشین خوابت برد میدونستم میخوابی با بابا یکم تو خیابونا دور زدیم تا نیم ساعتی خوابیدی بعد رفتیم دم خونه فاطمه جون و تا اونا هم اومدن تو ماشین دختر اونم خواب بود ولی تا صدا شنیدیدن جفتتون بیدار شدین اول یکم رو دربایسی داشتین با هم ولی بعد تو شروع کردی نانای و دست زدن یخ دیانا جون هم باز شد و با هم کلاغ پر بازی میکردین تا رسیدیم همش چشمت بهش بود و نگاش میکردی.تا رسیدیم از بابا ارش مهربون هم که صبوری کرد و تو این ترافیک ما را رسوند تا به دختر یکی یدونش خوش بگذره و بازی کنه تو جمع بچه ها هم تشکر میکنیم و میگیم بابا ارشی دوستت داریممممممممممم به دنیااااااااا خلاصه که اون روز حسابی بهت خوش گذشت و از دیدن اون همه نی نی یک جا کلی ذوق زده بودی بقیه ماجرا به روایت عکس توضیح میدم/داری چوب شور میخوری اخه عصرونه نرسیدیم بدم بخوری بیشتر راه رفتی وناظر بودی و با نی نی ها و ماماناشون حرف میزدی و میخندیدی واستون برگه اوردن نقاشی کنی ولی یه خط کشیدی و پا شدی میخواستی بچرخی واسه خودت از بیرون شاهد نی نی هایی بودی که تو استخر توپ بودن ولی خودت نمیرفتی تو این نی نی که تو استخر توپه همسن تو بود همش دوست داشتی کنار این ماسه ها وایسی نگاه کنی اون پسری هم که اون تو بازی میکرد خشن بود یکم منم همش هواسم بهت بود که مورد ضربه قرار نگیری هر چی ازت دورش میکردن بازم میرفتی طرفش این هم دیانا جون که4 ماه از تو بزرگتره به زور نشونشدیمتون کنار هم عکس بگیرین تو اصلا دوست نداشتی بشینی عاشق راه رفتنی اون هم به تنهاییاینجا هم شال و کلاه کردیم بریم دیگه ولی ول کن نبودید شما ها