اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

یه شب خوب

1393/10/20 17:39
نویسنده : مامان فریده
284 بازدید
اشتراک گذاری

دوهفته پیش جمعه شب با بابا تصمیم گرفتیم بریم هایپر چون تنها جایی هست که بزرگ و تو میتونی راحت راه بری  و بدوی خندونکخخخخخ ما هم خرید نداشتیم واسه همین سریع رفتیم طبقه بالا  که شهر بازی داره تا بردیمت اصلا نترسید ی و کلی هم خوشحال بودی واست بلیط گرفتیم و به همراه بابایی رفتی داخل محوطه بازی که مخصوص سن تو بود و حسابی بدو بد وکردی و بهت خوش گذشت اصلا دلت نمیخواست ببای  بیرون و هر چی بابا میگفت اوا بیا کفش بپوش بریم میدوید ی و در میرفتی  ای شیطون خندهتا بالاخره با کمک خانوم مسعول رضایت دادی و اومدی بیرون و باززززززز بد بدو خوشحالم که بهت خوش گذشت عزیز دلممحبت این عکس قبل رفتن به گردش ازت گرفتم عشق خیاریااااا بعد از اینکه رضایت دادی و از شهر بازی اومدی بیرون رفتیم طبقه بالا و همون جا شام خوردیم بابا کباب و منم جوجه سفارش دادم و واسه تو از خونه اسنک که با گوشت چرخ کرده درست کرده بودم و خیلیییی دوست داشتی بردم و واسه شام خوردی .البته بماند که وسط شام کلی رو میز و صندلی شیطونی کردی نی نوشابه را میزدی تو ماست و میدادی دهن من  با باوخودت و حسابی اب خورد ی بس تشنه بودی و بدو بدو کردی .خسته تازه وسط شام پی پی کردی و بردمت داخل دستشویی تعویضت کردم بعد از شام هم همه پله برقیا خاموش بود و مجبور شدیم چند تا طبقه را از پله بیاییم پایین رسیدیم طبقه اوا که با اجازه اقای مسعول با این ماشین خوشگل ازت عکس گرفیتم  الهی من فدای این راننده کوچولو بشمممممممم با اون تیپ پسر کشش ههههههههههخندهو بعد هم با یه روحیه توپپپپپپپپ رفتیم خونه و تا خونه تو ماشین سه تایی دست زدیم و اواز خوندیم خلاصه کهه یه شب خوب را سپری کردیم با هم محبت خدایااااااااا ممنونم به خاط وجود فرشته مهربون و دوست داشتنیم وممنونم به خاط وجود شوهر خوب و فداکارممحبت

پسندها (2)

نظرات (0)