اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

روزانه

1393/10/10 18:16
نویسنده : مامان فریده
246 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولو خوبی مامانی.این روزها تو شهر ما انگار نه انگار که زمستونه دلخورنه بادی نه سوزی نه بارونی و برف هم نخواستیم پیش کش.خطاخلاصه که اصلا هوا سرد نیست و بویی از زمستون نمیاد.فقط شبها یکم هوا سرده.روز یلدا ظهرش هوا افتابی بود با بابایی رفتی پارک و حسابی بازی کردی و  برگشتنه تو ماشین غش کرده بودی از خستگی .خوابروز جمعه هفته پیش هم باز رفتیم هایپر استار و یکم گشتیم زیاد خرید نداشتیم واسه تو رفتیم چون عاشق اونحایی و حسابی بدو بدو میکنی.اخر سر بردیمت شهر بازی طبقه بالا که این بار ترسیدی از سر و صدا و هر کاری کردیم اروم نشدی و همچنان گریه میکردی و ماهم بی خیال شدیم خستهو به همون راه رفتن اکتفا کردیم.شاکیروز پنجشنبه هفته پیش با بابا رفتیم خرید واسه تو یه دست لباس خونگی خریدم کرم قهوای خیلی بهت میاد با یه برس و شونه اخه فکر کنم برس قبلی را اراک جا گذاشتیم به هر حال مبارکت باشه مامانی.محبتپنج شنبه این هفته هم رفتیم خیابون گردی و بعد هم رفتیم از سکه طلا چیز برگر خریدیم خوردیم تو ماشین البته (چون تو از محیط اونجا میترسی چون یکم تاریکه)مجبوریم تو ماشین شام بخوریم.خندونکجمعه این هفته هم عصر با بابا بردیمت سر زمین عجایب (صفه)واسه بار اول میرفتیم اونجا که خدا را شکر چون بزرگ و بود و فضای راه رفتنش بیشتر بود تو خیلی خوشت اومده بود و شروع کردی وبه دویدن یه محوطه بازی هم داشت بردیمت یکم بازی کردی و باز اومدی بیرون شروع به بدو بدو راه رفتن .چشمکیادته قبلا از باد کنک میترسیدی امااااااجدیدا عاشق بادکنک شدیتعجب بابا واست یه باد کنک خرید که خیلییییییییی خوشت اومد و  باهاش سر گرم شدی بماند که با باد کنک میخواستی همش از پله بری بالا بیای پایین و منم داشتم عصبی میشدم .عصبانیکه بابا به دادم رسید و بغت گرفت واست یه سی دی حسنی خریدیم  از همون جا بعد یک ساعت  اومیدیم خونه واست سی دی گذاشتم و شامت را خوردی و لالا کردیم.خدا را شکر که بهت خوش گذشت عزیزم.محبتچند روز پیش هم بعد خوردن عصرونه رفتیم بیرون گردش و باززززززززز گیر دادی که خودت راه بری و دستت را من نگیرم اگه میخواستم دستت را بگیرم قیامت میکردی همچین دختر لجبازی شدی توووووو.شاکیخلاصه یه تیکه با بدبختی بغلت کردم یه تیکه  خودت راه رفتی واست کرم کنجد و کره بادوم رمینی خریدم که فرداش دادم بهت خیلی خوشت اومد و خوردی نوش جونت زبانیه تل و یه کش مو هم واست خریدم.یه خرید کوچولو هم واسه خودم کردم و با همه تو کل مغازه ها سرک کشیدیم و با تاکسی برگشتیم خونه.یه روز عصر هم رفتیم طبقه بالا پیش خانوم همسایه که بارداره حدود 1 ساعت و نیم هم اونجا بودیم و جناب عالی یکم نق میزدی چون نمیزاشتم شیطونی کنی شاکی بودی بعد هم پی پی کردی مجبور شدیم بیایم پایین.سبزیکی دو بار هم بابا خرید داشته بیرون تو را هم با خودش برده ماشین سواری و تو یه روز ظهر هم باز رفتی پارک با بابا تنهایی. خلاصه که این روزها همش در حال سرگرم کردن تو هستیم حالا هر جور که بتونیم  یا با بازی و بد بد تو خونه از اسب سواری تا توپ بازی و نقاشی تااااااااا بیرون و پارک بردن  تا بهت خوش بگذره و اجتماعی بار بیای به امید خدا واسه ایندت.فقط همین یه عکسو دارم غمناکاخه همش با گوشیم ازت عکس گرفتم همینو تو دوربین داشتم ببخش مامانی پست بعدی با کلی عکس میام قول میدم اجازهاینم عکس فرشته کوچولوی من وقتی  بستنی زمستونی خورده گیج

پسندها (8)

نظرات (3)

غزل
11 دی 93 9:48
اخی ... دلم سوخت ... مامانی واوا همش خونه نشستن اصلا یه پارکی ، تفریحی ، چیزی ندارن ... مامان خانوم همش ددر هستیا ... این نیم وجب خانوم هم ددری میشه ها ... میشه عین خودت ... بیچاره جناب همسر ... دوتا قرتی و ددری داره ...
مامان و بابا
12 دی 93 22:29
سلام عزیزم محمدهانی تو جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده.برای رأی دادن کد 117 رو به 1000891010 بفرستید.برای دیدن هنر مامانش به وبلاگش مراجعه کنید.ممنون
مامان و بابا
17 دی 93 0:12
فریده جون کارخوبی می کنی دخمل گلتو اینور اونور میبری.این باعث میشه اجتماعی بشه.خدا حفظش کنه و همیشه به گردش