اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

ماجرای قناریهای بابا ارش

1392/2/23 11:31
نویسنده : مامان فریده
244 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم میخوام از روزی واست بگم که بابایی به خاطر شما فداکاری کرد.حدود 2 سال پیش بابایی 2 تا قناری نر و ماده خرید و قناریها شدن همه چیزش. صبها به عشق اونا بیدار میشد هر روز صبح بهشون سر میزد و هر روز براشون یه مدل صبحونه میذاشت. همه چیز براشون میخرید که قشنگ بخونن و الحق که اونا هم قدر بابا رو میدونستنقلبجمعها اونا تمیز میکرد میذاشتشون تو افتاب و براشون استخر اب میذاشت تا شنا کنن خلاصه بابایی عاشق اونا بود و سرگرمیش اونا بودن. من از کثیف کاریشون مدام غرغر میکردم اخه خیلی ارزن میریختن ولی به خاطر بابایی زود کوتاه میومدم .بازندهقناریها رو با میخ زده بود داخل اتاقی که الان شده اتاق شما . از وقتی همه فهمیدن شما داری میای به بابایی میگفتن باید قناریها رو بفروشی برای نی نی ضرر داره ولی بابا حاظر نبود و میگفت یه جایی دیگه براشون پیدا میکنه ولللللللی روزی که سیسمونی شما رو اوردن دیگه جایی واسه قناریها نبود وبابایی فهمید موضوع جدی یه روز جمعه با یه دل پر از غصه قناری ماده را تمیز کرد و با قفسش برد که بفروشه بابایی که رفت یهو دلم گرفت دلم برا قناری تنگ شد بهشون عادت کرده بودیم ما یه جفت را به خاطر نی نی از هم جدا کردیم به خدا مجبور بودیم گریهوقتی بابایی اومد دیگه قناری ماده ای در کار نبود وقناری نر ما تنها شده بود بابایی گفت که چقذر براش سخت بود دل کندن از اون قناری ومنم باهاش همدردی کردم امممممما ما هنوز یه قناری نر خوشکل پرتقالی داریم که از وقتی قناری ماده رفته خیلی میخونه و هر روز صبح با صدای اون از خواب بیدار میشیم و تو هم وقتی اومدی باید به صداش عادت کنی خدا کنه بتونی مثل ما تو سرو صدای این قناری بخوابی وگرنه مجبور مشیم این قناری را هم.......بامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)