اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

خاطره زایمان

1392/4/8 20:23
نویسنده : مامان فریده
221 بازدید
اشتراک گذاری

روز بیست وچهار اردیبهشت به اصرار مامان راهی ارامگاه مجلسی شدیم و من با یه شکم گنده دو رکعت نماز خوندم واسه سلامتی تو دو رکعت هم نماز حاجت خوندم هر چی مامان اصرار کرد که نمازم را نشسته بخونم قبول نکردم و ایستاده خوندم کاچی نذری هم خوردیم و زنگ زدیم بابا ارش اومد و به سلیقه من و مامان یه چشم روشنی از طرف بابا برای من خریدیم یه انگشتر خیلی قشنگ دست بابایی درد نکنه کادو را گرفتیم و رفتیم خونه مامان رفتم دستشویی دیدم بلللللللللللله یه لک دیدم خوشحال شدم از دستشویی در حالی که همه تنم میلرزید اومدم بیرون و با مامان اومدم خونه خودم دوش گرفتم و به بابایی خبر دادم و به سفارش دکتر راهی بیمارستان شدیم رفتم زایشگاه معاینه شدم حرکت وصدای قلب کوچکت خوب و منظم بود و خیال اومدن نداشتی در حالی که من بیتاب تو بودم خانو م پرستار گفت برو خونه از دکترم هم سوال کردن گفتن برو حالا زوده هر وقط دردات به پنج دقیقه رسید بیا نا امید رفتیم خونه موندم خونه مامان که اگه اتفاقی افتاد سریع با مامان بریم رفتم  بخوابم  که دردام شروع شد از کمر میگرفت میومد تو رون پام خدایا جه دردی همه خواب بودن و مامان هر از گاهی از صدای درد و اه من بیدار میشد اونقدر دردم شدید بود که بابام وخاله پریسا هم از صدای فریادم بیدار شدن زنگ زدن بابا ارش سر حال اومد و همچنان که من از درد مینالیدم رفت داخل زایشگاه ساعت چها صبح بود خانوم پرستا ر تا منو دید گفت تو که دوباره اومدی انگار خوابش میومد و من خوابش را به هم ریخته بودم دوباره با عصبانیت معاینه شدم لباس داد پوشیدم گفت تا زایمانت خیلی وقت هست گفتم ولی من خیلی درد دارم دید دارم درد میکشم بهم سرم وصل کرد چه دردی بود این درد شیرین که امانم را بریده بود از شدت درد و ترس از زایمان طبیعی پرستار را صدا زدم و گفتم از طبیعی میترسم گفت ترس نداره با گریه گفتم دیگه طاقت درد ندارم رفت زنگ زد به دکترم تا هفت صبح که دکتر بیاد درد کشیدم و گریه کردم سرمم تموم شد النگوهامو چسب زدن فرم رضایت نامه را من ومامان پر کردیم و راهی اتاق عمل شدم خوشحال بودم که از دست اون پرستار بد اخلاق نجات پیدا میکردم بیرون راهرو مامان را دید م گفت پرستارت میگه میتونی طبیعی زایما ن کنی  چرا سزارین گفتم مامان درد دارم نمیتونم گریه میکردم مگه مامان خودش درد نکشیده بود چرا از من چنین چیزی میخواست رفتم بی توجه به هرف مامان فقط میخواستم چشمامو ببندم و وقتی باز کردم تو را ببینم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)