خاطره زایمان
روز بیست وچهار اردیبهشت به اصرار مامان راهی ارامگاه مجلسی شدیم و من با یه شکم گنده دو رکعت نماز خوندم واسه سلامتی تو دو رکعت هم نماز حاجت خوندم هر چی مامان اصرار کرد که نمازم را نشسته بخونم قبول نکردم و ایستاده خوندم کاچی نذری هم خوردیم و زنگ زدیم بابا ارش اومد و به سلیقه من و مامان یه چشم روشنی از طرف بابا برای من خریدیم یه انگشتر خیلی قشنگ دست بابایی درد نکنه کادو را گرفتیم و رفتیم خونه مامان رفتم دستشویی دیدم بلللللللللللله یه لک دیدم خوشحال شدم از دستشویی در حالی که همه تنم میلرزید اومدم بیرون و با مامان اومدم خونه خودم دوش گرفتم و به بابایی خبر دادم و به سفارش دکتر راهی بیمارستان شدیم رفتم زایشگاه معاینه شدم حرکت وصدای قلب کوچکت خوب و م...
نویسنده :
مامان فریده
20:23