جامانده از سفرنامه شمال و روز ااااخر
یادم رفت بگم مامانی یه نصفه روز هم رفتیم کلار دشت و اونجا کلی تاب سواری کردیم و عکاسی کردیم و یه سر هم رفتیم یه مجتمع تفریحی واسه ناهار و رفتیم فروشگاه ایران کتان و تعطیلات ولی خرید نکردیم توراه برگشت از یه فروشگاه تو جاده چالوس واسه همه کولوچه خریدم و واسه خودمون زیتون پروده که خیلی عالی بودپنجشنبه رسیدیم اراک و چون خونواده بابا میخواستن ببیننت موندگار شدیم و یه دوش گرفتیم و کلی دور هم صفا کردیم و شنبه صبح راهی محلات شدیم چون بابایی همچنان بدنبال جنس مغازه بود مامان شهناز هم ما را همراهی کرد ناهار را سرچشمه محلات خوردیم و خرید کردیم و ساعت 10 شب رسیدیم اصفهاااااااااااااان.و ساکها را باز کردیم و اماده شدیم واسه ماه مهر.دختر گلم این سفر بهترین سفر من وبابایی بود چون تو همسفر کوچولوی ما بودی و واقعا به ما خوش گذشت و اصلا اذیت نکردی جوری که همه انگشت به دهن مونده بودن الهی من فدای تو دوستت دارم مامانی یه دنیااااااااااااافرین به تو که ابرو داری کردی و ما را رو سفیدتو 4 ماه و 4 روزت بود که رفتیم شمال انشالاه سفرهای بعدی با دختر طلای خوددددددددددددددم عکس تاب سواری تو کلار دشت این هم عکست رو تاب بغل بابایی این هم عکس یادگاری با مامان داخل حیاط ویلا تو رامسر عکس اوا و عمه جونی تو راه برگشت در حال خواب