اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

مهمونی خونه دایی مهدی و زندایی سمانه

1392/8/13 21:03
نویسنده : مامان فریده
1,056 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانم خوبی گل منبغلالان که این پست را میذارم خونه دایی مهدی هستم و دارم با زندایی که تو دلش نی نی داره حرف میزنیم امروز صبح شما تا 11 ظهر خواب بودیخوابو منم تو نت بودم و بعد از وب گردی رفتم ناهار درست کنم جون کار دیگه ای نمیتونستم انجام بودم چون سر و صدا داشت و تو بیدار میشدی کلا وقتی خوابی من و بابایی سایلنتیم و بی سر و صدا کاری رو انجام میدیم ساکتبعد از درست کردن ناهار واسه خودمون نوبت ناهار تو شد که به دستور دکترت باید واست سوپ درست میکردم هوراهوراهورااااااااااااا من خیلی اشپزی کردن  واسه تو را دوست دارم و همیشه منتظر بودم غذا خور بشی و واست سوپ بزارم و بالاخره به ارزوم رسیدمخیال باطلخلاصه واست سوپ درست کردم که بعدا موادش را میگم ولی قسمت نشد واسه ظهر بخوری چون دایی مهدی دلش هوای تو را کرده بود و زنگ زد و ما را ناهار دعوت کرد و طبق معمول ما هم زحمت دادیم و ناهار رفتیم و زندایی سمانه هم مثل همیشه به استقبال ما اومد و کلی براشون دلبری کردی و دایی مهدی یه دل سیر باهات بازی کرد قلببعد از ناهار بابایی و دایی مهدی بخاری دایی مهدی را وصل کردن و منم که رفتم تو را شیر بدم درست نخوردی و همه هواست به بیرون بود مجبور شدم بیارمت بیرون تا با خیال راحت همه جا را ببینی مشغول برسی وصل بخاری بودی که تو بغل زندایی خوابت گرفت یکم شیر خوردی و از 5 تا ساعت 7.5 خوابیدی و من و زندایی کلی با هم حرف زدیم و عکس سیسمونی دیدیم واسه تو راهی دایی مهدی و بعد که بیدار شدی واست حریره درست کردم خوردی و الان هم مشغول بازی با زندایی هستی قلببه امید خدا زندایی فروردین فارغ میشه و تو با نی نی ش نوراااااااااااااا جون بازی میکنی قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)