برف اومد هوراااااااااااااا
سلام دختر شیرین عسل من بالاخره اصفهان زیبای ما هم بعد از 7 الی8 سال برف اومد اون هم چه برفی یه 10 سانتی بارید و نشست.خدار ا شکردیروز صبح اونقدر هوا ابری بود که اتاق خواب تاریک بود و من و تو بعد از رفتن بابایی تا ساعت 1 ظهر خوابیدیم تازه اگه مامور اتش نشانی زنگ خونه را نمیزد معلوم نبود تا کی میخوابیدیم ولی من که حسابی سر حال شدم و با یه انرژی مضاعف به تو میرسیدم بعد درست کردن غذا بابا زنگ زد که برف اومده گفتم اره دیدم ناهارت را دادم و واست زرده بلدرچین اپز کردم چون با ماست نخوردی ریختم تو غذات و خوردی و دوباره بعد از غذا از 3و نیم تا 6 خوابیدی و چون خواب بودی نتونستیم با خاله ها بربم برف بازی بابا رفت مغازه ولی چون پاساژتعطیل بود با دو تا همکاراش رفت بیرون و بعد از 1 ساعت زنگ به ما و گفت اماده باشید بریم برف بازی ما هم تند تند اماده شدیم و رفتیم پل خواجوووووو که خیلیییییییی شلوغ بود و مردم حسابی برف بازی میکردن و خوشحال از اولین برفی که نشسته بود بابا از من بیشتر ذوق داشت از تو عکس بگیره وسط برفا میگفت با همکارام که بیرون بودم بهم خوش نمیگذشت چون تو و اوا نبودین میگفت هر جا زن و بچه ادم نباشن اونجا صفا نمیده. وای میبینی مامان چه بابای مهربونی داریماهم پیاده شدیم کلی عکس گرفتیم از تو البته دم اخر شروع کردی به گریه ونق زدن از شالی که دور دهنت بسته بودم واز این که دور پتو بودی شاکی بودی اخه نمیشد مادر جون شالت را باز کنم سرما میخوردی واسه همین سریع برگشتیم داخل ماشین ولی از گوله برفی بی نصیب نموندم و بابا 2 تا گوله زد به پاهام . با وجد تو نمیشد جوابش را بدم ولی بیخیال خیلی خوش گذشت بهمون هوااااااا عالیییییییییی بود و شهرمون زیباتر شده بوداین هم عکسها برفی مااینجا یکم شالت رادادیم پایین که صورتت معلوم بشهاکلاهت اومده بود رو چشمت الهی بمیرم برات هیچی ازت پیدا نیستفدای اون چشمات مامانتا گرفتمت بغل اروم شدیقربون اون نگاه مضلومت برم مناین هم خانواده 3 نفره ماااااااااتو برفهاااااااااااااااااااینجا دیگه هیچی ازت معلوم نیست محو شدیبابادوست داشت با این درختها که روشون برف اومده بود و خوشگل شده بودن هم یه عکس باهات بگیره که دیگه گریه هات بیشتر شد موش کوچولوی مامانبابا ول کن دوربین نبود و از تو ماشین هم از ما عکس گرفت تا رسیدیم تو ماشین ساکت شدی و خوشحالدیگه شیشه را دادم بالا ولی باز بابا عکس میگرفتاینجا دیگه کلاه و شال و پتو نبود و دخترم خوشحااااااااااااااااااال و خندون و بعد هم شیر خوردی و لالا کردی شام هم مثل همیشه این چند شب زحمت دادیم به مامان جان مرضیه که همه بودن و تو هم واسه همه دلبری میکردی و همه از تو و با تو بودن لذت میبردن و سرگرم بودن در اخر از شوهررررررررررررر خوب و مهربونمممممممممم ارش عزیزم تشکر میکنم که لحظه های خوبی را برا من و اوا دخترمون ثبت میکنه از خدا میخوام که سایش بالای سرمون باشه بابا چراغ خونه من و دخترمهههههههههه