ترس های کودکانه
جیگر طلای مامانی دیروز که فرشهای نو رو اوردن ازشون ترسیدی و چنان اشک میریختی و میلرزیدی که من هول شده بودم و در خونه را نبستم و تو را بغل گرفتم تا اروم شدی الهی دورت بگردم اخه فرش ترس داره چون لوله بودن میترسدی تا میکشیدمشون این ور اون ور بی خیال فرشها شدم و بردمت تو اتاق بازی کردیم تا اروم شدی اصلا حاضر نبودی نگاشون کنی فدای تو بشم مامانیاز بادکنک که دیگه نگووووووووو چه اشکی میریزی تا بادکنک یا پلاستیک باد کرده میبینی دردت به جونم.امروز هم داشتم واست بادوم میشکستم با چکش که از صداش تند تند پلک میزدی و گریه میکردی و میترسدی هر کاری کردم اروم نشدی تا بیخیال بادوم شکستن شدم تا چکش میدی هنوز نشکسته اشکت در میومد 2 تا بادوم دادم دستت تا سر گرم شدی. از صدای بلند دست زدن و بلند حرف زدن هم میترسی و تند تند پلک میزنی الهی من فدات بشم فرشته خوشگلم نترس مامانی من کنارت تا اخر عمر تا هر جا تو بخوای امیدوارم این ترسها زود گذر باشه و باهات نمونهدیشب تو خواب 2 بار با جیغ و گریه بیدار شدی بغلت کردم شیرت دادم تا خوابیدی دردت به جونم از چی ترسیدی مامانیدرد داشتی مامان کحات درد میکرد کاش میدونستم از چی دیشب این طوری شدیییییییییی منم دیشب گریه کردم اخه من خیلی در مقابل اشک و ناراحتی تو ضعیفم و اصلا تحل ندارم