اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

بابای شیر مادر

1393/12/28 13:48
نویسنده : مامان فریده
830 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم همه زندگی بغلمن نمیدونم واسه این پست خوشحال باشم یا نارحت و اصلا چه جوری بگم خطایادم روزی که به دنیا اومدی سینه نگرفتی و بعد از 5 روز با کلی دعا و التماس و اشک من بالاخره سینه گرفتی چه روزهایی بود شیر دادن به تو بزرگترین نعمتی بود که نصیب من شد خدار ا شکر  میکنم محبتیادم میاد تا 3 ماه خوب شیر خوردی و بعدش به خاطر رفلاکس معدت نمیتونستی شیر بخوری چون معدت میسوخت و سینه منو پس میزدی وااااااااای که چه روزهای سختی بود خستههمش اشک و اه و حسرت گریههر کاری میکردم شیر نمیخوردی جز تو خواب ولی من کوتاه نمیومدم و نمیزاشتم گرسنه باشی راه میرفتم شیرت میدادم پاهام دیگه حس نداشت ولی مهم تو بودی که شیر بخوری اشک میریختم با اشکات یا گاهی که شیر نمیخوردی شیرم را میدوشیدم و با قاشق بهت میدادم و میخوردی .هر کی هر چی گفت کردم که شیرم قوی و ریاد باشه واسه تو که از جون واسم عزیز تر بودی .خلاصه وقتی خوابیده بهت شیر دادم جواب داد و میخوردی . اخه من تا 3 ماه نشسته بهت شیر دادم حتی شبها یادمه متنظرمیرفتم شب عید در مغازه کمک بابا یا مواقعی که بابا واسه جور کردن جنس مغازه نبود من میرفتم در مغازه اون روزها هم واست شیر میدوشیدم و میزاشتم یخچال تا مامان جون بهت بده ولی تو دیگه با قاشق نمیخوردی و فقط سینه میخواستی هر جور بود نزاشتم از این نعمت محروم باشی و از شیر خودم تغذیت کردم خدا را شکر میکنم . که این محبت را از منو دخترم دریغ نکرد آراموووووو بعد از یک سال هم که دیگه خیلی خوب شیر میخوردی و ابسته بودی از 16 ماهگی هم خودت تقاضای می می میکردی و میومدی بغلم واسه خواب هم باید شیر میخوردی و میخوابیدی و هر وقت به این موضوع فکر میکردم که بعدها بدون می می چه جوری بخوابی تنم میلریزد  ترسوتا اینکه دیدم این اواخر شیر خوردن زیاد داره جلوی غذا خوردنت را میگره و منو هرس مدادی با غذا خوردنت و خودت را باشیر سیر میکردی اون هم دقیفه به دقیه شیر میخواستی و اصلا نمیزاشتی من بشینم تا منو بیکار میدیدی میگفتی  می می و منم دیگه ضعف میکردم بس شیر میخوردی . صبحا هم تا بیدار میشدی میگفتی می می م گریه میکردی اون هم چه جور تا مجبور بودم شیرت بدم و صبحانه به سختی میخوردی خستهخلاصه روز 9 اسفند اخرین بار ساعت4 صبح دم اذان  وقتی که 21 ماه و 15 روزت بود صبح بهت شیر دادم بعدش تمامممممممممممبای بایبه سینه هام چسب زخم زدم و تا مثل همیشه بعد از صبحانه اومدی گفتی می می  اومدی دهن بزنی دیدی اوخ شده منم  گفتم اوخ شده اخی یه بغضی کردی و لب در اوردی که همون موقع اشکم گرفت بند دلم پاره شد هیچ وقت اون بغضت و نگاهت یادم نمیره عزیز دل مادر من بمیرم براتتتتتتتتتت گریهچقدر سخت بود و دردناک داشتم داغون میشدم گریهتا ظهر چند بار سراغ و ومدی دیدی و منم گفتم اوخ شده ظهر بابا امد باهاش رقتی حمام و ناهار خوردی و واسه خوا کلی گریه کردی و می می میخواستی و منم با گریه هات اشک میریختم ولی بالاخره با لالایی و کتاب خوندن رو پا خوابت برد و عصر بدمت خونه مامان جون و تاش ب سرگرم بودی و فقط دو بار اومدی سراغ گرفتی شب موقع برگشت تو ماشین طبق عادت همیشکی گفتی می می گفتم اوخ شده گریه و نق زدی و میزدی تو سرت و تو شیشه بمیرم مامانی برای دلت عزیزمبغلشب موقع خواب اینقدر گریه کردی که داد زدم از اعصبانیت طاقت اشکات را نداشتم عذاب وجدان داشتم و خودم را مقصر و مصبب اشکای بیگناه تو میدونستم گریهولی با شعر خوردن و اب خوردن باز خوابت برد و تا صبح خوابید یو بیدار نشدی واسه شیر اصلا این نکته مثبت داستان بود که دیگه واسه شیر شب بیدار نشدی خلاصه فردای اون روز  هم باز چند بار اومدی سراغ می می و خودت میگفتی اوخ شده عصرش بردمت خونه خاله مهسا سرگرم بودی با شهنام تاشب اونجا هم یه بار اومدی می می خواستی و زود رفت پی بازی شب باز همون اش و همون کاسه با نق و گریه خوابت بردخسته البته اینم بگم که همون روز اول شیر پاستوریزه را واست جاگزین کردم و خدا ار شکر خوب خوردی البته با بیسکوییت میخوری شب هم یه فنجون خوردی و خوابیدی تویی که اصلا لب به شیر نمیزدی حالا مجبور بود بخوری  و این منو دلگرم و خوشحال میکرد آرامروز سوم هم تا ظهر مثل روهای دیگه گذشت و یکم اروم بودی و کمتر اومدی سراغ می می عصر هم بردمت خونه دیانا جون و حسابی شیطونی کردی و خوشحال بودی و سرت گرم یود شام هم اونحا بودیم خاله فاطمه زحمت کشید واسه بابا هم غذا داد اوردیم خونه بعد هم شیر خورد ی و با یکم نق خوابت برد کلا تو این 3 روز واسه خواب شب زیاد اذیت نکردی ولی واسه خواب  عصر بیشتر گریه میکردی .روز 4 هم دیگه خوب بودی ولی باز عضر رفتیم خونه مامان جون و تا شب بازی و بدو بدو کرد ی و این قدرررر خسته بودی که  واسه خواب اصلا اذیت نکرد ی کلا 3 روز سختت بود هم من هم تو البته اینم بگم که اشتهات عالی شد و با میل غذا میخوری خدا را شکر  و این منو تو تصمیمی که گرفتم محکم تر کرد چشمکایشالا تا اخر همین طور باشه و سالم باشی عشقم بالاخره اینم یه مرحله از سنت بود که باید طی میشد و به لطف خدا گذشت هرچند که یکم سختدلشکستهاز روز اول که تو ترک شیر بودی عکس ندارم ولی این عکس روز دوم از شیر گیرون بود خونه خاله مهسا و شیطونی و اتیش سوزوندن با پسر خالت  شهنام عزیز منهبغلاینم عکسهای خونه دیانا جون موقع برگشت به خونه روز دوم از شیر گرفتن  دختری مابوس                                           
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

میترا مامان مهران
22 فروردین 94 17:32
کجایی