روزهای اخر اردیبهشت ماه
سلام دختر قشنگ روزهای اخر اردیبهشت بیشتر با دیانا و مامانش رفتیم خانه بازی و چند بار هم پارک رفتیم یه شب هم رفتیم رستوران عطاویچ که بهت یه بادبادک دادن و باهاش سرگرم بودی چند بار هم بردیمت شهر بازی سیمرغ که حسابی بدو بدو کردی و من و تو بابا ماشین برقی سوار شدیم کیف کردی و میخندیدی ولی خودت به تنهایی دیگه میترسی و سوار هیچ وسله بازی نمشی منم اصرار نمیکنم میگم بزرگ تر بشی میری خودت بیشتر دوست داری بدوبدو کنی کنی و راه بری عزیزم .بقیه روزها هم یا خونه بودیم یا خونه مامان جون اهان یه شب هم عروسی پسر دوست مامان جون دوست خانوادیگیمون دعوت بودیم که واست لاک زدم به پیشنهاد خودت و حسابی تو عروسی رقصیدی و دست زدی و چشمت دنبال نی نی ها بود ذاخل عروسی چند تا از بازیگرهای کشورمون هم بودن ولی تا خواستم با یکیشون تو عکس بگیری ترسیدی و به زور یه عکس گرفتم خیلیییی بهت خوش گذشت و ماشالا دیگه بزرگ و عاقل شدی و معنی عروسی وشادی را میفهمی خلاصه تمام تلاشم را کردم که بهت خوش بگذره عروسک قشنگم اینم از عسها