اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

دخترکم در خونه

دخترکم وقتی با من تو خونه تنها هست زیاد با خودش بازی میکنه و به من کاری نداره یکی از سرگرمیهاش هم بازی با کیف لوازم اریش منه که دوستش داره  و کلی باهاش سرگرمه گاهی هم میره تو کلبشو سرگرمه و بازی میکنه و ذوق زده میشه                                                بعضی از روزها هم میره سر کابینها فضولی و کلی خوشحاله با این کار           ...
15 مرداد 1393

اولین قدمت مبارک عشقم

دختر عسلی من اوای خوش زندگی من امروز یعنی 13/5/1393 خودت به تنهایی و با تشویق من اول 2 قدم بعد 4 قدم و بعد 6 قدم راه رفتی  و اومدی واسه گرفتن چیزی که میخواستی  و دست من بود بدون کمک افرین عشقمممممممممم افرین بر تو اول میترسیدی و اروم و با ترس و لرز قدم برداشتی ولی بعد دیدم داری میری سمت تی وی شوک شدم و خوشحال و زنگ زدم به بابا  و خبر دادم امیدوارم به زودی ترست بریزه و قدمهای زیادی را راه بری و طولانی به امید خداااااااااا هورااااا   ...
13 مرداد 1393

مهمونی و گردش

 اول از همه عید سعید فطر را به همه دوستام تبریک میگم و امیدوارم نماز روزه های همه مورد قبول حق باشه  امین این روها همش سرمون به مهمونی و گردش و پارک گرمه خدا راشکر باید تا تابستونه و هوا خوبه رفت و از فضا و طبیعت لذت برد روز یکشنبه میخواستم برم موهامورنگ کنم زنگ زدم زن عمو زحمت دادیم بهش و زن عمو هم واسه شام دعوتمون کرد و ماهم پذیرفتیم این جوری تو و سونیا جون بیشتر با هم بازی میکردید وزمان بیشتری کنار هم بودید.اول رفتیم حمام و بعد با اژانس رفتیم من رنگ مو خریدم که بگم واست از مغازه و خانوم فروشنده که عاشق و شیفته تو بود و میگفت بمونید این جا و همش با تو حرف میزد و  قربون صدقت میرفت واست ذوق میکرد و منم که عجله داشتم چون ...
9 مرداد 1393

دندون ششم

عشق کوچولوی من دندون ششم هم نیش زد  مباررررررررررررررررک باشه عزیزم دندون پیشین مرکزی جلو سمت چپ ...
8 مرداد 1393

تو همه دنیای منی

شبها تا میخواهیم بخوابیم و رختخواب میاریم سریع میپری توی تشک خودت و سرتو میزاری روی بالشتت و م م میکنی و بعد هم از این رختخواب به اون رختخواب تازه اخر شب شیطونیت گل میکنه شیطونی شبانه در رختخواب با چشمهای خواب الو                                                             و کمک کردن به مامانی تو کار خونه الهی قربون اون دست های کوچولوت بشم منننننن...
5 مرداد 1393

گزارش هفته ای که گذشت

سلام نفسم خوبی عشقم اون هفته شنبه و یکشنبه خونه بودیم  و من به نظافت خونه مشغول بودم این دو روز .روز دوشنبه عصر هم رفتیم خونه مامان جون و کلی شیطونی کردی و با خاله پریسا بازی کردی و دل بردی وشب ساعت 12 بابا جون حسین رسوندمون خونه. سه شنبه هم خونه بودیم و جایی نرفتیم وهمش به خوردن و خوابیدن وبازی گذشت. چهارشنبه شب بابا ساعت 10 از سر کار اومدو  با این که خسته بود بردت پارک محله ونیم ساعتی اونجا بودی وبازی کرده بودی وبابای بیچاره را حسابی خسته کرده بودی  این بار دومه که با بابا میری پارک محله دوتایی بیچاره دیگه نا نداشت دخترم قدر بابا را بدون که همچین بابای با صبر و حوصله ای این روزها کم پیدا میشه  که با وجود خستگی باز هم...
4 مرداد 1393

اینا با عشق تقدیم به تو

بابا ارش چون میدید تو همش میری پشت مبل و زیر میز و خلاصه جاهای دنج خونه و به قول بابا ارش لونه به زن عموسفارش یه کلبه داد واست اونم اورد واست خردیم مبارک باشه مامانی این هم یه استخر بادی کوچولو برای روزهای گرم تابستون فرشته کوچولو                                           و این هم پک کامل سی دی بیبی انیشتن که کلی دنبالش بودیم با بابا اخر هم اینترنتی سفارش دادیم ولی تو علاقه ای نداری ونگاه نمیکنی چون موزیکال نیست زیاد دوست نداری امیدوا...
4 مرداد 1393

خبر های تازه

دختر خوشگلم سلام اومدم واست از خبرهای جدیدی بگم که مربوط به تومیشه فقط توووووووو اول اینکه بابا ارش وقتی اراک بوده رفته دفتر بیمه اسیا و شما را بیمه عمر کرده  هورااااااااا یعنی وقتی 25 سالت شد بهت پولت را میدن الهی من قربون 25 سالگیت یعنی من هستم تا اون روز و بزرگ شدنتو ببینم خدااااااااااایا دیگه اینکه الان 1 ماهی میشه که دیگه غذای میکس نمیخوری و از غذای خودمون بهت میدم  و واست با پشت قاشق له میکنم فقط گاهی واست سوپ مخصوص خودت را میپزم و گاهی هم ابگوشت ماهیچه برات میزرام که خیلی دوست داری اینطوری دیگه خیلی هر دوتامون راحت شدیم وهر جا بریم دیگه مشکلی با غذای تو نداریم خدا را شکر راستی اولین دفترچه بیمه تو هم حدود 2 ماهه پیش ...
31 تير 1393

شبهای قدر و تعطیلی

سلام گلی گلی من دو روز به مناسب شب قدر تعطیل بود ولی من نتونستم با وجود تو برم احیا مثل پارسال . حذاقل پارسال تو خوابیدی من یکم دعا خوندم و نماز امسال چون تو سالن میخوابیم از گرما نمیشد تی وی روشن کنیم از تی وی دعا را همراهی کردیم .بعد خوابیدیم پنجشنبه ش مثل همیشه با بابا رفتیم بیرون و زیر چرخ ماشینمون 2 تا تخم مرغ گذاشتیم واسه دوری از چشم بد رفتیم بیرون اب انار خوردیم که خیلی مزه داد و تو هم همه جا میخواستی بری بغل بابا حتی تو پمب بنزین خیلی بلا شدی دیگه تو ماشین اروم و قرار ندار روز جمعه هم که بابا از صبح نرفت سر کار و موند خونه و کلی باهات بازی کردو  دم عصر بردمت حمام و می می دادم که خوابت میومد و تا رفتیم داخل ماشین خوابت برد تا&nb...
29 تير 1393