اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

روز جهانی کودک

امروز 16/7/92روز جهانی کودک این روز را به همه نی نی ها و همه کودکان ایران زمین تبریک میگم . و امیدوارم سایه پدر و مادرها همیشه بالای سر بچه هاشون باشه و از وجود گلها و امانتی که خدا بهمون داده درست و حسابی نگه داری کنیم اوای خوبم روزت مبارک عزیز دلم .امروز عمو پورنگ اومده اصفهان اگه بزرگتر بودی میبردمت تا برنامه را ببینی ولی شما هنوز کوچولویی قول میدم بزرگ شدی ببرمت. اوای خوبم مامان امروز یه غم بزرگ رو سینمه ولی نمیگم تا روزت خراب نشه عروسک کوچولوی مامان.دوسسسستتتت دارم بوسسسسس با یه بغل عششششششششششق .از خدا میخوام صبرم را 100 برابر کنه و به من توان و طاقت بده تا بتونم تو را به سر انجام خوب زندگی برسونم الهی امین التماس دعا این ع...
30 آذر 1392

اولین سرما خوردگی گلم

سلام کوچولوی ریزه میزه مامان الهی فدات بشم که سرمااااااااااا خوردی . من همیشه از سرما خوردگی میترسیدم و اخر هم سرم اومد دو شب پیش تب کردی و هر کاری میکردم استامینوفن نمیخوردی و تو دهنت نگه میداشتی و میریختی بیرون ما هم مجبور شدیم پاشویت کنیم تا تبت قطع بشه که خدا را شکر قطع شد و تب نداری ولییییییییییی الان 2 روزه سرفه میکنی ولی اب ریزش نداری  و عطسه هم تک و توک میکنییییییی اما وقتی شیرت میدم میفهمم که ته گلوت چرکه و به سختی اب دهنت را فرو میدی چرک میاد تو گلوت و حالت تهوع میگیری حتی حال نداری با عروسکهات بازی کنی    الهی دورت بگردم دیروز هم که از صبح خونه مامان جان بودیم سوپ واست درست کردم و فقط چند قاشق اون هم به زور خو...
30 آذر 1392

یک غذای جدید و یک ریسک بزرگ

دختر عسلی مامان  امروز 18/9/1392 و قتی که 6 ماه و 23 روزه بودی تصمیم گرفتم که یه چند روز بهت سوپ ندم اخه احساس میکنم دوست ندار ی دیگه و برات یکنواخت شده صبح بهت حریره بادوم دادم و خدا راشکر خوردی بر عکس این 3 روز که تو خوردن اذیت کردی از امروز هم واست پوره سیب زمینی برای اولین بار درست کردم  البته یک هفته زود شروع کردم که خدا را شکر مثل همیشه  که یه غذای جدید را دوست داری و میخوری این را هم  دوست داشتی و خوردی نوش جونت واما ریسک بزرگ اینکه بعد از 2  ماه از شیر پاستوریزه یا همون شیر گاو استفاده کردم  تو غذات البته با کلی استرس و ترس و صلوات   دلم را زدم به دریا و  امیدوارم بهش الرژی نداشته باش...
30 آذر 1392

چکاپ 7 ماهگی+ماجرای اتلیه سایان

سلام دختر گلم یه عالمه حرف دارم واست اول اینکه امروز صبح رفتیم با بابا مرکز بهداشت واسه چکاپ 7 ماهگی که شلوغ بود و معطل شدیم بعد نوبت به ما رسید که این دفعه واسه بار اوال  نشستی تو اون ترازوی همیشگی وزنت شده بود 6600و قدت 66 و دور سرت هم 43.5 که نسبت به ماه پیش 300 گرم اضافه کرده بودی یکم کمه ولی نسبت به خودت و ژنت که ریزه هست خوبه .از این ماه  وعده غذات در روز بیشتر میشه و زرده تخم مرغ و ماست و نون و یک سری   مواد غذایی دیگه هم به سوپت اضافه شد هوراااااااااا بعد هم گذاشتمت لای پتو که شروع کردی به غر زدن و زور زدن و میخواستی بیای بیرون که چون سرد بود نمیشد و مجبور بودی تا داخل ماشین تحمل کنی این تا امروز حالا بگم ا...
30 آذر 1392

واکسن و چکاپ 4 ماهگی

روز 24 شهریور همه کارهامو انجام دادم که روز واکسن کاری نداشته باشم صبح با بابایی حاضر شدیم صورتت را شستم شیرت دادم و قطره و بعد رفتیم مرکز بهداشت اول رفتیم قد و وزنت  را گرفتن که وزنت 5400 و قدت 58.5 بود که من  و بابایی چشمهامون پر از اشک شد که باز هم خوب وزن نگرفتی اما به قول خانومه مسعول همین که سالمی خدا راشکر.بعد رفتیم واکسن زدی که تا امپول را زدن نفست رفت الهی بمیرم برات باهات حرف زدم اروم شدی و رسیدیم خونه کمپرس سرد گذاشتم برات شیرت دادم خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی با جغجغه سرگرم شدی عصر موقع خواب ناله میکردی ولی بعد از بیداری و خوردن استامینوفن اونم با سختی اروم بودی  .شب رفتیم یه دوری با بابایی زدیم و اب میوه و ف...
30 آذر 1392