اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

امروز چه بد بود

گلم سلام الهی که بمیرم هنوز مریضی گلوت چرک داره و خر خر میکنی دیشب واست بخور گذاشتیم راحت که نه ولی خوابیدی و اذیت نکردی .فقط خودت اذیت شدی تو خواب هی سرفه میکردی اون هم چه سرفه هایی صبح مثل همیشه با خنده بیدار شدی ولی از چشمات اشک میومد و هی عطسه میکردی صورتت را شستم و مامی واست عوض کردم و چون دیشب چیزی نخوردی خواستم تا گرسنه هستی بهت سوپ بدم سوپت را میکس کردم و اب لیمو زدم ولی دریغ از یه قاشق که بخوری همه را نگه میداشتی ته حلقت و بعد با گریه اون هم چه گریه ای میدادی بیرون .گذاشتمت داخل کریر نخوردی بردمت رو تخت خودمون نخوردی و زدی زیر گریه    گذاشتمت تو روروعک باهات بازی کردم ولی نخوردی و هر چی ریختم تو دهنت تف کردی بیرون&nbs...
17 آذر 1392

اوا و مامان با هم میرن خرید

سلام دختر خوبم دیروز یعنی یکشنبه من و تووووووووو دوتایی با هم رفتیم خرید واسه اولین بار هوراااااااااا رفتیم خیابون فلسطین که من عاشق اون خیابونم چون یه عالمه مغازه لباس فروشی واسه نی نی ها داره ومن کلی میچرخم تو همشون با اژانس رفتیم و تو از دین مغازه ها ذوق زده شده بودی و فروشنده ها کلی باهات خوش و بش کردن و تو به همه میخندیدی همش میخواستی از بغل من بپری بیرون و لباسها را بگیری ولی من به زور نگه داشمتت خلاصه کلی از این ور خیابون رفتیم این ور خیابون و از اون مغازه به این مغازه تااااااااا بالاخره واست یه لباس ناناز خریدم که کلاه هم داره وخیلیییییییییییی بهت میاااااااااااااد مبارکت باشه عزیزممممممممم بعد یکم هوا سرد شد که دربست گرفتیم و پ...
16 آذر 1392

حالت بدتر شده

گل مامان چی بگم که دلم خونهههههههههه سرما خوردی شدید عطسه میکنی و اب ریزش هم بهش اضافه شده از چشمات هم اب میاد. سرفه میکردی از دیروز تا حالا ولی دم عصر خیلی سرفه هات شدید شده  مثل ادم بزرگا الهی بمیرم و مریضیت رو نبینم من طاقت ندارم به کی بگم خداااااااااااااااااااا بی حوصله بودی و واسم نخندیدی زیاد حوصله نداشتی بشینی و میخواستی بخوابی همش کاش زود خوب شی یکم بهت اب لیمو شیرین دادم ولی 4 تا قاشق بیشتر نشد و ریختی بقیش را صبح واست حریره درست کردم خوردی و ظهر هم واسه ناهار سوپ با اب قلم پختم که خدا را شکر خوردی ولی ساعت 10 شب که واست حریره درست کردم نخوردییییییییی و با گریه دادی بیرون همه روشی را امتحان کردیم با بابایی ولی نخوردی...
16 آذر 1392

6 ماه و نیمه شدی دخترم

سلام دختر طلای مامان جیگر بلای بابا امروز دقیقا 6 ماه و 15 روز داری .6 ماه و نیمه که با مایی و من مادرم و چه حس خوبی مادر بودن اون هم مادر اواگلی این روزها دیگه کامل میشینی و با خودت و عروسکهات مشغول میشی و من بار اولی که نشستی چقدر ذوقیدم عاشق تماشای پیام بازرگانی هستی چند تا عکس گرفتم میزارم واست ظهرا تا بابا میاد باید اول تو را بغل بگیره بعد بره لباس در بیاره وگرنه خونواده من و بابا را کامل میشناسی باهاشون خوب رابطه برقرار میکنی خوب میخوابی و اصلا ما را تو خوابیدن اذیت نمیکنی خودت تو خواب به چپ و راست برمیگردی از همون اول هم که به دنیا اومدی شبها خوب میخوابیدی و خیلی دیر که میخوابیدی دیگه ساعت 1 شب بود خواب عصر هم داری و 3 ساعتی میخوا...
13 آذر 1392

قطره فلج اطفال

گلم امروز رفتیم مرکز بهداشت و قطره فلج اطفال را چکوندن تو دهنت بعد از 11 روز تازه امروز رسیده بود قیافت  رفت تو هم ولی زود روبه را ه شدیییییییییی.الهی که من فدای تو بشم و همیشه صحیح و سالم باشیییییی. دوسستت دارم عزیزممممممممممم بوس با یه بغل عششششششششق ...
7 آذر 1392