اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

میریم اراک هورااااااااا

چند روز نیستیم  امروز داریم میریم اراک سری بزنیم به شهر بابایی دلمون واستون تنگ میشه دوست جوناااااااااا همتونو دوست داریم بوس از طرف اوا جونیییی به شمااااااااا                                                                                &n...
20 آذر 1393

اوا در خانه بازی

روز دوشنبه با دوست جدیدمون(خانوم دوست بابا ارش که اراکی هستن )قرار گذاشتیم که بریم خانه بازی که چون یه دختر تقریبا همسن تو دارن با هم بازی کنین و ما مامانا هم بیشتر با هم اشنا بشیم.اخه واسه بار اول بود میخواستیم همو ببینیم . خلاصه بعد ناهار هر کاری کردم نخوابیدی و میخواستی بازی کنی . منم بیخیال شدم بابا اومد ناهار خورد لباس پوشیدیم و واست اب و خوراکی برداشتم و تا نشستیم  تو ماشین خوابت برد میدونستم میخوابی با بابا یکم تو خیابونا دور زدیم تا نیم ساعتی خوابیدی بعد رفتیم دم خونه فاطمه جون و تا  اونا هم اومدن تو ماشین دختر اونم خواب بود ولی تا صدا شنیدیدن جفتتون بیدار شدین اول یکم رو دربایسی داشتین با هم ولی بعد تو شروع کردی نانای و ...
19 آذر 1393

اوا جونی به روایت تصویر

قبل از رفتن به مهمونی و باززززززز هم فضولی تو کمد فدای اون صورت خوشملت بشممممممممم مننننننننن                                                       این هم دختر سفید پوش من قبل از رفتن به ددر با اون کیف کوشمولوش                             &...
14 آذر 1393

جمعه هفته پیش

جمعه اون هفته بعد از خوردن صبحانه و بعدش ناهار هر کاری کردم نخوابیدی و میخواستی شیطونی کنی . بابا اومد گفت حالا که نمیخوابه بریم بیرون تو ماشین میخوابه منم قبول کردم ورفتیم با بابا کارواش ماشینو شستیم تو هم همون موقع خوابت برد حدود 1 ساعتی خوابیدی  تا  ماشین تو کارواش بود با اون همه سر صدا بعد دوباره بیدار شدی می می خوردی و بازززززززز خوابیدی تا رفتیم تو پارکینگ هایپر استار بیدارت کردم اینقدر خوابت میومد هر چی صدات میزدم بیدار نمیشدی بس که خسته بودی خلاصه کلاتو سرت کردم تا چشمت خورد به ادمها و سر و صدا بیدار شدی و خوشحال نشستی داخل سبد خرید تا من و بابا خریدمونو انجام دادیم بعد بابا خریدا رو برد گذاشت داخل ماشین و اومد تا اومدن ب...
13 آذر 1393

چکاپ دکتر سمسارزاده +خرید واسه اوا

روز شنبه ساعت 7.5 نوبت دکتر داشتیم .بابا ساعت 7 اومد دنبالمون رفتیم .با کلی دردسر و معطلی جای پارک پیدا کردیم و رفتیم از بابا خواستم بیاد با ما چون من دیگه به تنهایی حریف شما وروجک نمیشم.یه دلیل دیگشم اینکه دلم نمیخواد با وجودبچه های مریض توی مطب باشی.تا نوبتمون شد بابا تو راه پله سرگرمت کرد .تا وارد شدیم فهمیدی اومدی کجا و زدی زیر گریه با گریه قد و وزن شدی و هر دوتاش خوب بود و خانوم دکتر راضی بود منم خوشحال شدم. جواب سونوی معدتم دیدن و اون هم موردی نداشت.خانوم دکتر این سری واست دوتا بسته قرص اسید فولیک نوشت  (واسه 18 ماهگی به بعد لازمه )و شربت زینک مستر و اهن ایرانی . تجویز کردن .در مورد یوبوست هم که این مدت زیاد باهاش درگیری هم ...
13 آذر 1393

اوا چی میگه

بهت میگم اب میخوای میگی =نه    وقتی اب میخوای میگی= ابه یا  ابی  اگه چیزی دستت باشه ازت بگیرم قایم کنم یا یه چیزی را بندازی زمین میگی=کوو     میگم اوا چی میخوای میگی=به  به  میگم بابا کو میگی=دف     تا استکان چایی داغ میبینی  یا قبلمه داغ غذا میگی=دا      از کنار سطل زباله رد میشی میگی=اه اه اخ اخ و نگاه میکنی به من که منم باهات بکم اخ اخ یا یه اشغال میخوایم بندازیم سطل میگی =اخ اخ      اگه بخوری زمین میگم چی شده میگی =اوخ      تا لباس میپوشونم بهت میگم میخوایم کجا بریم میگی=دد     &nb...
12 آذر 1393