مهمان عزیز
چهار شنبه اون هفته مامان شهناز مارو غافل گیر و خبر داد که شب میاد خونه ما . واااااااااای که من چقدر خوشحال بودم و دلم هواشو کرده بود همش به بابایی میگفتم کاش مامانت و عمه مریم بیان اینجا دلم براشون تنگ شده. متاسفانه عمه کار داشت نیومد. مامان شهناز ساعت 10 شب رسید و با بابا اومدن خونه تا شنبه صبح هم با ما بود و حسابی بهمون خوش گذشت و رفتیم هایپر و پاشاژ و ماست بستنی و خلاصه خوش گذروندیم. و تو هم حسابی خوش گذشت و کلی شاد بودی از اینکه مهمون داریم به مامان شهناز میگفتی عمی هر چی هم بهت میگفتیم عمه نیست مامانیه قبول نداشتی میگفتی عمی. حتی فردا صبحش که از خواب بیدار شدی تا چشمت را باز کردی سریع تو سالن جای خواب مامانی را نشون دادی و گفتی ...
نویسنده :
مامان فریده
1:35