اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

مهمونی خونه دایی مهدی و زندایی سمانه

سلام مامانم خوبی گل من الان که این پست را میذارم خونه دایی مهدی هستم و دارم با زندایی که تو دلش نی نی داره حرف میزنیم امروز صبح شما تا 11 ظهر خواب بودی و منم تو نت بودم و بعد از وب گردی رفتم ناهار درست کنم جون کار دیگه ای نمیتونستم انجام بودم چون سر و صدا داشت و تو بیدار میشدی کلا وقتی خوابی من و بابایی سایلنتیم و بی سر و صدا کاری رو انجام میدیم بعد از درست کردن ناهار واسه خودمون نوبت ناهار تو شد که به دستور دکترت باید واست سوپ درست میکردم هورااااااااااااا من خیلی اشپزی کردن  واسه تو را دوست دارم و همیشه منتظر بودم غذا خور بشی و واست سوپ بزارم و بالاخره به ارزوم رسیدم خلاصه واست سوپ درست کردم که بعدا موادش را میگم ولی قسمت نشد واسه ظ...
13 آبان 1392

از شنبه تا جمعه مااا

شنبه قرار بود عصر برم مغازه کمک بابایی واسه همین بر خلاف میلم شیر واست دوشیدم و ساکت را اماده کردم و با بابایی بردم گذاشتمت خونه مامان جون مرضیه و برا اینکه اشکم نگیره سریع رفتم سوار ماشین شدم منو ببخش که گاهی مجبورم تنهات بزارم با اینکه کوچولویی هنوز ولی چاره چی تا ساعت 10 کارمون طول کشید که خاله پریسا زنگ زد گفت بیا اوا داره بهانه میگیره ما هم با سرعت نورررر رسیدیم به تو کلی بوست کردم اخه دلم واست تنگ شده بود ساکت را برداشتم و رفتیم شیرینی خریدیم واسه یکشنبه که من مهمون داشتم و من داخلئ ماشین شیرت دادم و رسیدیم خونه که عموفرهنگ واسه شام اومده بود خونه ما یکم باهاش بازی کردی و ساعت 1 خوابیدی یکشنبه تا ظهر اروم بودی و من به همه کارهام رسید...
10 آبان 1392

مادر که باشی...

مادر که باشی دیگه نه شب خواب داری نه روز مادر که باشی یه چشمت اشکه یه چشمت لبخند مادر که باشی همه فکرت شیر دادن و وزن گرفتن فرزندته مادر که باشی در مقابل توهین دیگران به خاطر خنده کودک زود کنار میای مادر که باشی یه پات تو اشپزخونه یه پات تو حمام یه پات هزار جای دیگس مادر که باشی دیگه واسه شوهرت ناز نمیکنی دیگه قهر نمیکنی مادر که باشی همه فکرت تعداد قاشقهای فرنی که نی نی میخوره وتو را خوشحال میکنه مادر که باشی اگه حتی عزیزترین کست به فرزندت اخم کنه یا دعواش کنه ناراحت میشی مادر که باشی دیگه وقت برات ارزش داره و نمیتونی پاساز گردی کنی مادر که باشی معنی گذشت و فداکاری را میفهمی مادر که باشی دیگه به فکر رزیم و خوش اندام بودن نیستی حاظری واسه شی...
17 مهر 1392

این هفته ما و اولین ها

سلااااااااااام مامانم نففففففففففسم برات بگم که یکشنبه مامان جان اومد و شما را بغل گرفت و من برای اوووووووووووولین بار موهات را کوتاه کردم اخه خیلی بلند شده بود  هوا هم گرمه اذیت میشدی عزیزم هورررررررررا مبارک باشه اوا خانوم . بعد هم بردمت حمام و از حمام که اومدی برای باراووووووووووول با کالسکه بردمت بیرون و تو راه برگشت خوابت برد معلوم بود که از کالسکه سواری تو هم مثل مامان لذت بردی روز 2شنبه هم برای بار اووووووووووول چون تعطیل عمومی  بود رفتیم پیکنیک پارک صفه که خیلی حال داد هم هوا خنک و عالی بود هم تو خانوم بودی به هر 3 تایمون خوش گذشت  منظورم من و شمممما و بابا فقط ساعت 12 دیگه خوابت میومد داشتی نق میزدی و موها و گوشت را م...
14 شهريور 1392

شبی در شب نشین

سلام مامانی اول از شیر خوردنت بگم که گاهی وقتا با گربه و تو بغل یکم میخوری ولی وقتی کنارت بخوابم بهتر و بیشتر میخوری ولی همش در حال وووول خوردن وشیطنت هستی خسته که شدی خوابت میبره دیروز هم که جمعه بود همش خوابیده خوردی جز 1 بار بغلت گرفتم وبا کلی صلوات خوردی تا بابایی دم ظهر خوابش گرفت تو بیدار شدی و شروع کردی به بازی با ملافه ای که روت انداخته بودم هی حرف میزدی میگفتی ااااااااااااااو اااااااااااااااهههههه با اون دهن کوچولوت هی صدا در میاوردی و نزاشتی من و بابایی بخوابیم ولی خودت ساعت 7 خوابیدی تا8.30 ولی مامانی جونم مثل همیشه از اون گریه ها میکردی تو خواب که دل ادم کباب میشه   نمیدونم علت این گریه ها تو خواب چی ومنم از ترسم به ب...
9 شهريور 1392