اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

روزانه

سلام فرشته کوچولو خوبی مامانی.این روزها تو شهر ما انگار نه انگار که زمستونه نه بادی نه سوزی نه بارونی و برف هم نخواستیم پیش کش. خلاصه که اصلا هوا سرد نیست و بویی از زمستون نمیاد.فقط شبها یکم هوا سرده.روز یلدا ظهرش هوا افتابی بود با بابایی رفتی پارک و حسابی بازی کردی و  برگشتنه تو ماشین غش کرده بودی از خستگی . روز جمعه هفته پیش هم باز رفتیم هایپر استار و یکم گشتیم زیاد خرید نداشتیم واسه تو رفتیم چون عاشق اونحایی و حسابی بدو بدو میکنی.اخر سر بردیمت شهر بازی طبقه بالا که این بار ترسیدی از سر و صدا و هر کاری کردیم اروم نشدی و همچنان گریه میکردی و ماهم بی خیال شدیم و به همون راه رفتن اکتفا کردیم. روز پنجشنبه هفته پیش با بابا رفتیم خرید وا...
10 دی 1393

مروارید نهم

بالاخره از فک پایین هم بعد از اون دو تا دندون جلو باز هم دندون رویید مبارککککککه عشقمممم دندون اساب پایین سمت چپ  یکم نیش زد و لثت را شکافت هورااااااااا  به سلامتی دندون اسیاب سمت راستت هم تو راهه نیش زدنه الهی بمیرم برات این چند وقت خیلی اذیت شدی و همش دستت تو دهنته لثه هات ورم داره بد جورررر بد خواب شدی و  و واسه غذا خوردن اذیت میکنی تو خواب اذیتی الهی زود این مرواریدات در بیاد و راحت بشی مامانی  امید به خدا ...
9 دی 1393

دومین یلدا با اوا جون (یلدای 93)

این هم اوا کوچولو یلدای 1392                                                                                                                                    فشقلی خانوم امسال هم به لطف خدا و هدیه با ارزشش که به من و بابا هدیه داد یلدا را با هم جشن گرفتیم . خدایا شکرت . خونه خودمون بودیم و مهمون داشتیم بابا شام ج...
5 دی 1393

اندر احوالات 19 ماهگی

سلام دردونه من.ماشالا هر چی میگذره باهوش تر و عاقل تر و صد البته شیون تر میشی. خیلییییی وروجک شدی و شیطون.جیغ میزنی . منو بابا را دعوا میکنی محکم میکوبی رو میز بهمون میگی هیس. تو حرف زدن خوب پیشرفت کردی تا پیام میاد واسه من و بابا تو گوشی میگی (ایه یعنی کیه) حدیدا یاد گرفتی همش میپرسی ای سیه یعنی (این چیه ) ما هم باید جواب بدیم واست توضیح بدیم چیه بعد تو هم بگی مثل ما.باز میگی ای سیه.الهی قربون حرف زدنت اینقدر خوشگل و بامزه میگی دلم میخواد قورتت بدم. یه کلمه جدید که یاد گرفتی و بیشتر مواقعی که کاری که من مجبورم دعوات کنم به کار میبری و میگی برا سی پس چیه یعنی (برا چی /پس چیه) تازه دستاتم حالت سوالی میگیری و میپرسی دلم میخوادبخورمت بس که ...
30 آذر 1393

گزارش تصویری از سفر اراک

روز یکشنبه ساعت 10 شب رسیدیم اراک و تا یکشنبه شب ساعت 10 رسیدیم خونمون .خیلی خوب بود و حسابی به سه تاییمون خوش گذشت مخصوصا به تو که حسابی ازاد و راحت شیطونی کردی و اتیش سوزوندی بقیه ماجرا را به روایت تصویر ببین . اینجا عمه داره جارو برقی میکشه و تو هم به دنبالش از این اتاق به اون اتاق همش میرفتی دم در به کفشها دست میزدی و میکردی پات                                                     ...
25 آذر 1393

میریم اراک هورااااااااا

چند روز نیستیم  امروز داریم میریم اراک سری بزنیم به شهر بابایی دلمون واستون تنگ میشه دوست جوناااااااااا همتونو دوست داریم بوس از طرف اوا جونیییی به شمااااااااا                                                                                &n...
20 آذر 1393

اوا در خانه بازی

روز دوشنبه با دوست جدیدمون(خانوم دوست بابا ارش که اراکی هستن )قرار گذاشتیم که بریم خانه بازی که چون یه دختر تقریبا همسن تو دارن با هم بازی کنین و ما مامانا هم بیشتر با هم اشنا بشیم.اخه واسه بار اول بود میخواستیم همو ببینیم . خلاصه بعد ناهار هر کاری کردم نخوابیدی و میخواستی بازی کنی . منم بیخیال شدم بابا اومد ناهار خورد لباس پوشیدیم و واست اب و خوراکی برداشتم و تا نشستیم  تو ماشین خوابت برد میدونستم میخوابی با بابا یکم تو خیابونا دور زدیم تا نیم ساعتی خوابیدی بعد رفتیم دم خونه فاطمه جون و تا  اونا هم اومدن تو ماشین دختر اونم خواب بود ولی تا صدا شنیدیدن جفتتون بیدار شدین اول یکم رو دربایسی داشتین با هم ولی بعد تو شروع کردی نانای و ...
19 آذر 1393